عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 

 

دگر فرياد ها در سينه ی تنگم نمی گنجد
دگر از فرط می نوشی ميم مستی نمی بخشد
و بنگ آرامم نمی سازد دگر حشيش و گرس
باری بدن اندوه و خرامان است
دلم خواهد كه فرياد رعد آسا زنم
فرياد بر گويم خدايی نيست!
خدايی كه فغان و ناله هايم در دل او بی اثر باشد
خدا نيست
خدا هيچ است!
خدا پوچ است!
...
خدا جسمی است بی معنی!
"
خدا يک لفظ شيرين است"
من اينک ناله ی نی را خدا خوانم
من آن پيمانه ی مي را خدا خوانم
خدای من حشيش و گرس و بنگ مي باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
شما ای موليانی كه می گوييد خدا هست؟!
و برای او صفت های توانا هم روا داريد!
بگوييد پس بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمی بيند؟
چرا ناله های قلب مرا هرگز نمي شنود؟
"
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم؟!!!!"
خداوندا...
اگر در نعشه ی افيون از من مست گناهی سر زد ببخشيدم
ولی نه؟!
چرا من روسيه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آويزد؟
شب است و ماه ميتابد
ستاره نقره می باشد
و گنجشک بر لبان هوس انگيز زنبق می زند بوسه
من اما سرد و خاموشم
خداوندا...
تو در قرآن جاويدت هزاران وعده ها دادي
تو می گفتی كه نامردان بهشت را نمی بينند
ولی من ديده ام
كه نامردان به از مردان
))
از خون جوانها،كاخها ساختند((!
تو ميگفتی اگر اهريمن شهوت
بر انسان حكم فرمايد
من او را مغلوب و با صليب خويش مصلوب خواهم كرد!
ولی من ديده ام
چشمان شهوت ران فرزندی
كه بر اندام لخت مادرش دزدانه می لغزيد!
پس...قولت!
اگر مردانگي اين است
به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بيالايم!
خداوندا...
اگر روزی ز عرش خود به زير آيی
لباس فقر پوشی
"
غرورت را"
به زير پای به هم ريزی
و
شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آيی
زمين و آسمان را كفر ميگويی
نمی گويی!
خداوندا...
اگر در روز گرما خيز تابستان تنت را بر سايه ی ديوار بگشايی
لبت را بر كاسه ی مسی قير اندود بگذاری
زمين و آسمان را كفر می گويی
نمی گويی!
خداوندا...
اگر با مردم آميزی
پس روزی ز پيشانی عرق ريزی
زمين وآسمان را كفر می گويی
نمی گويی؟


 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 938
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391


ار ِ دلــتـنگـیـت ُبستی،دیگه وقت رفتنه

  داری میری و فقط خاطره هات سهم منه

   دلم از حادثه خونه،چشام از خاطره خیس

   دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس

  * * * * * * * * * * * * * * *



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 916
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

 

بـوی باران،بـوی سبــزه،بـوی خاک
شاخه‌های شسته،باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبــز بید
عطر نرگس،رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

 

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

 

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

 

خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب

خوش به‌حالِ آفتاب

 

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامه ی رنگین نمی‌پوشی به کام
باده ی رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبـزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت‌ رنگش می‌شود هفتاد رنگ


 

فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 863
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391


سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلازارترین شد چه دلازارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت این گونه نشاند

با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 874
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است.
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،

راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم – به خدا -
نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار،که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو


فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 877
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من،که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم


ای سکوت،ای مادر فریادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو،راهی داشتم
چون شراب کهنه،شعرم تازه بود


در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت،ای مادر فریادها


گم شدم در این هیاهو،گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!


فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 935
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه ی این چشمه ام،چه سود،خدا را
شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تـو در این گوشه یادگار نـدارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غـم قرار ندارم


ای گل زیبا،بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تـو بردم
گوشه ی تنها،چه اشک ها که فشاندم
وان گل خشکیده را به سینـه فشـــردم


آن گل خشکیده،شرح حال دلم بود
از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو،از سوز عشق با که بنالم
جز ز تو، درمان درد،از که بجویم؟


من، دگر آن نیستم،به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام،به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

پای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد
چشم خدا بین من به روی تو باز است




فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 984
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

 

شراب شعر چشمان تو

هوا آرام،شب خاموش،راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می بافند کولی های جادو،گیسوی شب را
همان جاها،که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها،که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها،که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب،دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا،همین فردا

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه،لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو می کند فرداست

 

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
تو را از دور می بینم که می آیی
تو را از دور می بینم که میخندی
تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد

 

تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!

سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است



فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 969
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تـو را از خـدا می گرفتم

وگر سنگ بـودم به هر جا که بودی
سر رهگــذار تـو جــــــا می گرفتم



اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی



و گر سنگ بــــودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی،مرا می شکستی



فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 908
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391


دلـــــم را چـون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریــــــــا می زدم در باد و آتش خـــانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلــف خـــــــدا را شـــــانه می کردم

 

نه از ترس خــدا، از ترس این مـــردم به محرابم
اگر می شد همه محـــراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افســـانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیــــــــــوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتـــــر می شد
اگر از مــرگ هم چون زندگی پــــــروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانــــــه می کردم

 

 

علیرضا قزوه




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1035
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

حجابِ چهره ی جـان می شود غبارِ ِ تنم
خوشا دمی که از این چهره،پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضـــوان که مـــرغ ِ این چمنـــم

عیــان نشد که چـرا آمدم کجـا رفتم
دریغ و درد که غافل زکار ِ خویشتنم

چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس
که در سـراچه ی ترکیب تختـه بنـدِ تنـم

اگر ز خونِ دلم بــوی شوق می آید
عجب مدار که همدردِ نافه ی ختنم

ترازِ ِ پیرهن ِ زرکشم مبین چـون شمع
که سـوزهاست نهـانی درونِ پیــرهنم

بیــــا و هستی ِ حـافظ ز پیش ِ او بــردار
که با وجودِ تو کس نشنود ز من که منم



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 893
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 12 مرداد 1391

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا

مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا

از گلستان کرم طرفه نسیـمی بوزید

که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا

نازم آن دوست که با لطف سلیمانی خویش

پــــلـه از سلسـله دیـــو دعــا کـــــرد مـــرا

فیض روح‌القدسم کرد رها از ظلمات

همرهـی تا به لـب آب بقـا کرد مـرا

من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهی

لایـــق مکتب فخــر النجبا کـــرد مـــرا

در شگفتم ز کرامات و خطاپوشی او

من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا

دست از دامن این پیک مبـارک نکشم

که به مهمانی آن دوست ندا کرد مرا

زین دعاهاست که با این همه بی‌برگی و ضعف

در گلـستــــان ادب نـغمـــه ســرا کــــرد مـــرا

هر سر مویــم اگـر شـکر کند تـا به ابــد

کم بود زین همه فیضی که عطا کرد مرا



فتح‌الله اسلامی‌نیا



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 960
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 12 مرداد 1391

 

 

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند

                                   چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

                                    تـوبه فرمایان چرا خود تـوبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمی دارند روز داوری

                                    کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان

                                     کین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان

                                      می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند

حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد

                                 زمره ی دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند

بر در می خانه ی عشق ای ملک تسبیح گوی

                                           کانـدر آنجـا طینت آدم مخمـر می کنند

صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت

                                    قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

                  

 

 

  حافظ شیرازی


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 798
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 10 مرداد 1391


بـــــــــــزن باران بـهــــــــــاری کـن فضـــــــــا را
بـــــــــــزن باران و  تـــــــر کن قـصــه هـــــا را
بـــــــــــزن باران که از عـهــــــد اســاطیـــــر
کسی خــــواب زمیـن را کـــــــرده تعبیـــــر
بشــــــــــــارت داده ایـن آغــــاز راه است
نبـــــاریــدن دلیـل یـک گنـــــــــاه است

بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتـر از مـــرز جنـون است
بـزن باران که گویی در کویرم
به زنجیـر سکـوت خـود اسیـرم
بــزن باران سکـوتـم را به هم زن
و فــــــــردا را بـه کـام مـا رقــم زن
بـــــــزن بـاران به شعــــــــرم تـا نمیـــرد
در آغـــــــــــوش طبیعـت جـــان بگیــرد
بـــزن بـاران،بــــزن بر پیـکـــــــر شـب
بر ایمـانی که می سـوزد در این تب
به روی شانـه های خستـه ی درد
به فصـل واژه هـای تلــخ این مـرد
بـــزن بـاران یقیـن دارم صبــوری
و شاید قاصـدی از فصل نـوری
بزن باران،بزن عاشق ترم کن
مـرا تـا بی نهـایت باورم کن



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 800
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 10 مرداد 1391

نام تــو رو  آورده ام دارم عبــادت ميكنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زيارت ميكنم


دستت به دست ديگری از اين گذشته كار من

امـا نمی دانــــم چـــرا دارم حسـادت ميكنـم


گفتی دلم را بعد از اين دست كس ديگر دهم

 شايد تـو با خـود گفتـه ای دارم اطاعت ميكنم


رفتــم كنـار پنجــره ديـدم تـو را با...بگذريم

 چيزی نديدم اين چنين دارم رعايت ميكنم


 من عاشـق چشم تـو ام تـو مبتـلای ديگری

 دارم به تقدير خودم چنديست عادت ميكنم


تو التماسم می كنی جوری فراموشت كتم

با التماس ولی تـو را به خـانه دعـوت ميكنم


گفتی محبت كن برو باشد خداحافظ ولی

رفتــم كه تـو باور كنی دارم محبت ميكنم



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 770
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391

شاید که دیگر یار عادت کرده باشد

با غصه خویش خلـوت کـرده باشد

ای وای برشیعه جماعت گرکه مهـــدی

بر خاک صحـــرا استـــراحت کرده باشد

بایـد که نام شیعـه را از مـا بگیـــرند

تگر امشب با چاه صحبت کرده باشد

شـاید غــریبانه میانه چند عاشــق

امشب نمازی را اقـامت کرده باشد

ای وای بر ما،وای بردل،وای برعشق

گـــر آرزو بهــر شهـادت کـــرده باشد

 


 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 843
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391

بخوان دعای فـرج را،دعـا اثــر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنـه زیــر سر دارد
بخوان دعای فرج را و نا امید مباش
بهشت پاک اجــابت هــزار در دارد
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خــدای را،شب یلدای غم سحر دارد
بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسافــر دل مـا،نیت سفــر دارد
بخوان دعای فـرج را که یوسف زهرا
ز پشت پـرده ی غیبت به ما نظر دارد
بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجــاب غیبت از آن روی مـاه بــر دارد

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 911
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391

این کیست که بهشت شده رو نمای او
    قصـری هــزار آیـنــه شد سرسرای او
       آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
            زرّینـه خشت محکـم اول بنـای او
            بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
              هنگام خـواب قصـه بگـوید برای او
     سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
         خورشید سالهاست نشسته به پای او
                  عطــر هــزار باغچه گل در ترنّمش
                      شهر بهار ساکن سبز هوای او
                     آئینه تداعی لبخند فاطمه است
                    انگار روبـرو شده با خنـده های او
                     وقتیکه از سپــر مدینـه طلـوع کرد
                    خورشید زندگانی خود را شروع کرد
                    از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
                     در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
                         در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
                          در پوشش طهارت محض آفریده شد
                           شیـوا تـرین سلام سپیـده به آفتـاب
                         در لحظه تلألـوی سبــزش شنیده شد
                        تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
                        خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
                                قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
                                    آنـروز متصّف به صفـات حمیـده شد
                              اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
                                   تکوین عشــق،معجــزه کمترین اوست
                                 صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
                                    گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
                                             نیلوفر عفاف به قنداقـه اش دخیل
                                         گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
                                               می آمـد از طــراوت گلخــانه خــدا
                                               بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
                                                       شیــرین زبان قافله نازدانه ها
                                                تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
                                                        از وقت آفــرینش نــور مطهـرش
                                                با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
                                                   تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
                                                    اندازه سه قــرن فراز و نشیب داشت

 

 

مصطفی متولی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 809
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391

دامن شب ستاره باران است
  جلـوه‌ای از خــدا نمایان است
    کودکـی آمــده کـه گیسـویش
      شرح والیل و قدر قـرآن است
       لیلی ایل سبز حورشید است
         آیـه‌هـای قـدش فــراوان است
          هر کسی دل نـداده بر دستش
            روز محشر بدان پشیمان است
             برتر ازفهم و درک انسان‌هاست
               خـادم خـادمش سلیـمـان است
                      خشـت اول به نـام او نشــود
                         خانه از پایبست ویران است
                               آمد آیینـه‌ی جمال و جلال
                                 دستگیـر ای محول‌الاحوال


محمّد بختیاری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 830
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 812
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391

 

هر لحظه به شکلی بت عیار بـر آمد،دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگـر آن یار بــرآمد،گه پیــر و جـوان شد

گاهی به تک طینت صلصـال فـرو رفت،غـواص معانی

گاهی ز تک کهگل فخار بـرآمد،زان پس به میان شد

گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق،

                                        خود رفت به کشتی

گه گشت خلیل و به دل نار برآمد،آتش گل از آن شد

یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی،روشنگر عالم

از دیده یعقـوب چو انـــوار بـرآمد،تا دیده عیان شد

حقا که همو بـود که اندر ید بیضا،می کرد شبانی

در چوب شد و بر صفت مار برآمد،زان فخر کیان شد

 می گشت دمی چند بر این روی زمین او،از بهر تفرج

 عیسی شد و بــر گنبد دوار بــرآمد،تسبیح کنـان شد

  بالجمله همو بود که میآمد می رفت هر قرن که دیدی

  تا عاقبت آن شکل عـرب وار بــرآمد،دارای جهـــان شد

     منسوخ چه باشد چه تناسخ به حقیقت،آن دلبر زیبا

     شمشیـــر شد و در کف کــرار بـرآمد،قتـال زمان شد

       نی نی که همو بود که میگفت انالحق،در صـوت الهی

       منصـور نبــود آنکه بر آن دار بــرآمـد،نادان به گمان شد

         رومی سخن کفر نگفته است و نگوید،منکر نشویدش

         کافــر بــود آن کس که به انکار بـرآمد،از دوزخیـان شد

 

مولوی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 828
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 4 مرداد 1391

ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تـو

دل می شکوفد گل به گل از دامن تـو 

جز در هوای تـو مرا سیر و سفر نیست

گلگشت من دیــدار سـرو و سوسن تـو 

آغاز فروردین چشمت،مشهد من

شیراز من،اردیبهشت دامن تـو

هر اصفهانِ ابرویت نصف جهانم

خرمای خوزستــانِ من خندیدن تـو

من جز برای تـو،نمی خواهم خودم را 

ای از همه من های من بهتـــر،من تـو 

هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند

ای چشــم های من،نمـازِ دیـدنِ تـو !

حیـران و سرگردان چشمت تا ابد باد 

منظـومه ی دل بـر مــدار روشن ِتـو...

 



 قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 809
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 4 مرداد 1391

 
آفتابت
که فــروغ رخ زرتشـت در آن گـل کــرده است
آسمانت
 که ز خمـخـانه ی حـافظ قـدحـی آورده است
کوهسارت
که بر آن همت فـردوسی پـر گستـرده است
بوستانت
کز نسیـم نفس سعدی جان پرورده است
هم زبانان من اند‎
مـردم خـوب تـو،این دل به تـو پرداختـگان
سر و جـان باختگان،غیر تـو نشناختـگان
پیش شمشیر بلا
قد برافـراختگان،سینه سپـر ساختـگان
مهربانان من اند
نفسم را پـر پـــرواز از توست
به دماوند تـو سوگند که گر بگشایند
بنـدم از بنـد؛

ببینند که آواز از تـوست
 همه اجزایـم با مهر تـو آمیخته است
 همه ذراتــم با جــان تــو آمیختـه بـاد
خون پاکم که در آن عشق تـو می جوشد و بس
تا تــو آزاد بمـانی
به زمین ریخته باد


فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 951
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 2 مرداد 1391

با درختی که زنـد سـر به فلـک
          به زبان مـــه و ابــــــــــــــر
               به زبان لجن و سایه و لک
                     به زبان شب و شک،حرف مزن
                          با درختـان برومند جـوان
                               به زبان گـل و نـــــــــــور
                                   به زبان سحر و آب روان
                                        به زبان خودشـان حـرف بــــزن

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 968
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 2 مرداد 1391

 


دلم نمیتونه دل بکنه

فکر تو خواب و خیال منه

نگام که میکنی

یه جور خاص

میدزدی قلبمو

نگاه گر متو ازم نگیر

نگاه تـو واسم یه نگاه خاصه

واسه اینه که دلم تورو خاصه

حس من به جون تـو

به تـو و احساس تـو

یه قسم راسه

به خدا وجود من خدای احساسه

نگاه تـو واسم یه نگاه خاصه

واسه اینه که دلم تـورو خاصه

حس من به جون تـو

به تـو و احساس تـو

یه قسم راسه

به خدا وجود من خدای احساسه

سهم منی تو با خاطره هات

دوس ندارم کسی بیاد به جات

قلبمو مال خودت بـدون

ضرر نمیکنی با من بمون

یه حسی تـوی چشات داره

که قلبمو جادو میکنه

نمیتونم پنهونش کنم

باز داره عشقمو رو میکنه

  



:: موضوعات مرتبط: اشعار , شعر عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1259
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 1 مرداد 1391


ماه رمضان شد،مى و میخــانه بر افتــاد
عشق و طرب و باده، به وقت ‏سحر افتاد
افـطار به مى کـرد بــرم پیـــر خـــرابات
گفتـم که تـو را روزه، به برگ و ثمر افتاد

با بــاده، وضـو گیـر که در مذهب رنـدان
در حضـرت حـق این عملـت ‏بارور افتـاد



هرچه داریم از خداست و هرچه توان داریم برای خدا باید خرج کنیم.با ادب خاص خود وارد این مهمانی بی مانند بشویم...


ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادت های پذیرفته شده
برایتان آرزومندم . . .
 
"ماه رمضان بر شما مبارک"
 
 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 839
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 30 تير 1391

 

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام

 

خواب دیدم خسته و افسرده ام

 

روی من خـــروارها از خــاک بود

 

وای قبـر من چه وحشتنـاک بود

 

تا میـان گـــور رفتـــم دل گرفت

 

قبـر کن سنگ لحد را گل گرفت

 

ناله می کـردم ولیکن بی جواب

 

تشنـه بودم تشنه یک جرعه آب

 

بالـش زیـــر سـرم از سنـگ بود


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 797
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 30 تير 1391


    آخر ای دوست نخواهی پرسید

                                  که دل از دوری رویت چه کشید؟

                                                         سوخت در آتش و خاکستر شد

        وعده های تو به دادش نرسید

                                 داغ ماتم شد و بر سینه نشست

                                                    اشک حسرت شد و بـر خـاک چکید

        آن همه عهد فراموشت شد؟

                               چشم من روشن روی تو سپید.

                                                            جان به لب آمده در ظلمت غـم

      کی به دادم رسی ای صبح امید؟

                               آخر این عشق مرا خواهد کشت

                                                               عاقبت داغ مــرا خواهی دید

      دل پــر درد فـریـدون  مشکن

 

                             که خـدا بر تـو نخـواهد بخشید.

 

                                                             

 

فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 834
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 30 تير 1391

بیداد رفت لاله بر باد رفتـه را

یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید

نو کرد داغ ماتـم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم  وا نمی شود

باران به دامن است هـوای گرفتـه را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود

آخر محاق نیست که ماه دو هفتـه را

برخیـــز لاله بند گلوبند خـود بتــاب

آورده ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین

بیـدار کـردی آن گل در خاک خفتـه را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست

تب موم سازد آهن و پـــــــــولاد تفتـه را

یارب چها به سینه این خاکدان در است

کس نیست واقف اینهمه راز نهفتـه را

راه عـدم نرفت کس از رهـــروان خاک

چون رفت خواهی اینهمه راه نـرفته را

لب دوخت هر کرا که بدو  راز گفت دهر

تا باز نشنـود ز کس این راز گـفـتـه را

لعلی نسفت کلک در افشان شهریار

در رشته چون کشم در و لعل نسفته را




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 788
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 29 تير 1391

شبی مست رفتـم اندر ویــرانه ای

ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای

نرم نرمک پیش رفتمدر کنار پنجـره

تا که دیـــدم صحنـه ی دیــوانه ای  

پیــــــرمــردی کـور و فلج در گــوشه ای

مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای

پســرک از ســوز سـرما می زنـد دنــدان بـه هـم

دختــــری مشغـول عیـش و نـوش با بیــگانـه ای

پس از آن سوگند خوردم مست نروم بر درخانه ای

تا که بینـم دختـری عفت فروشد بهر نان خانه ای




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 989
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 29 تير 1391

 

سلام ای صاحب عصـر و زمـانه/تـو  هستی زندگانی را بهانه

اگر یار  تـو  باشم  غـم  ندارم/تـویی   آب    حیــاتِ   جاودانه

شود خالی ز حاجی کعبه  دیگر/اگر  خـالِ  تـو  آید  در  میانه

شوم قربان آن خاکی  که  دارد/ز نقش جای پای  تـو  نشانه

منم   آن  مرغک  آواره‌ی تـو/که می‌گردم پیت خـانه به خـانه

کسی‌کوگفت‌ دیدارت‌محال است/بودفکرش ضعیف واحمقانه

هزاران کس تـو را دیـدار کردند/ در این عصـــرو زمـان،ناباورانه

خدا داند که در این محنت آباد/تـو را خواهم به هرروزو شبانه

مکن انـوار را از لطف محـروم/که الطاف  تــو باشد  بی کـرانه

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 841
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 28 تير 1391

نسيم كوی جـــانــــــــــان است قرآن/ شميم عطر رحمان است قرآن

بود روشنـــــــگر راه ســـــــــــــــعادت/ چو خورشيد فروزان است قرآن

به گلزارش ، خـــــزان راهــــي نـــدارد/ بهــاران در بـــهاران است قرآن

صفای بوســـتـان آســــــــــمانـی است/ شكوه باغ رضوان است قرآن

رهـــــــــاند آدمــــــی را ،از جهـــــــالت/ فروغ علم و ايمان است قرآن

طــراوت بخــش روح مؤمنيـن است/ به جسم عارفان،جان است قرآن

به صدق و راستـــــی همتـــــــــــا ندارد/ رفيـق نيک پيمان است قرآن

نهان در سيــــــنه او ، سٌر عشـق است/كليد گنـج عـرفان است قرآن

بود معـجـز،رســول هاشـــــمی را/ كه در شأنش ثنـا خوان است قرآن

طبــيب درد های بـی دوا اوســـــت/ به جان خسته در مان است قرآن

تسطــلی بخـش دلــــهای غمين است/ چراغ شام حرمان است قرآن

خلــــــــل كـــــی ره برد بر ساحت او؟/ بنائی سخت بنيان است قرآن

 

در آن سامان كه سامان نيست كس را/ پنـاه هر مسلمان است قرآن




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 712
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 21 تير 1391

 

بخوان آيات بس زيبــای قـــــرآن/ كلام نغـــز و روح افـــــــــزای قرآن

سحرگاهان تلاوت كن به اخلاص/ سپس انـديشـه در معنــای قرآن

بخوان اين معجــزه وآنگه بينديش/ همين بس شـــاهد گويای قرآن

شــفای آنچه درد است و مصـائب/ بجـــــــوی از مكتـب والای قرآن

هدايت آفـــــرين است و ســعادت/ اطاعت گر كنی فتــــــوای قرآن

همی بـر اهـل عصيـــــان و منافق/ زيان آرد شگفتی هـــــای قرآن

بلـی ، آثــــــــار ذات كبـــــــريائــی/ نمودار است در هـر جــای قرآن

نگنجد فهــــــم اســرارش به افكار/ كه بی پايان بـــــود دريـای قرآن

بخوان تا می تـــوانی علــم تفسيـر/ ولی كوشش نما اجـرای قرآن

خـــــدايا رحمتی فــرما به "ذوقی" / شـــــود جـوينده و دانای قرآن

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 869
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391

 


چـــاه زنــدان قتلگاه یـوسف زهرا شده

چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده

 

اختران اشک جارى ز آسمان دیده گشت

چون نهان ماه رخش در هاله غم‌ها شده

 

بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان

در عزایش غرق ماتم خانه دل‌ها شده

 

اى طرفداران قــــــرآن و شریعت بنگری

د موسى جعفر شهید مكتب تقوا شده

 

او نه تنها تازیانه خــورده از دست ستـم

صورتش نیلى ز سیلى چون رخ زهرا شده

 

ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته

در مدینـه دختــرى امروز بى بابا شده

 

این عزاى كیست كه این گونه جهان ماتم سراست

گوئیـــا بــــرپا دوباره شـــــــــــور عاشــــــــورا شده

 

این عــزاى حجت حق موسى جعفر بـود

كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده

 

«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق

عاشـــق صادق ســوى معشوق ره پیما شده

 

 

محسن حافظى

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391

 


چـــاه زنــدان قتلگاه یـوسف زهرا شده

چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده

 

اختران اشک جارى ز آسمان دیده گشت

چون نهان ماه رخش در هاله غم‌ها شده

 

بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان

در عزایش غرق ماتم خانه دل‌ها شده

 

اى طرفداران قــــــرآن و شریعت بنگری

د موسى جعفر شهید مكتب تقوا شده

 

او نه تنها تازیانه خــورده از دست ستـم

صورتش نیلى ز سیلى چون رخ زهرا شده

 

ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته

در مدینـه دختــرى امروز بى بابا شده

 

این عزاى كیست كه این گونه جهان ماتم سراست

گوئیـــا بــــرپا دوباره شـــــــــــور عاشــــــــورا شده

 

این عــزاى حجت حق موسى جعفر بـود

كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده

 

«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق

عاشـــق صادق ســوى معشوق ره پیما شده

 

 

محسن حافظى

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 915
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391

 

 


لحظــــــــــــــــــــــه های آخر قبل از ظهور

نامـــــــــــــــــــــــــــــــــه اعمال من منفی نور

مثبــــــــــــــــــــــــــــــت اعمال من منهای حق

ظاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر اعمال من غرق غرور

هیچوقـــــــــــــــــــــــــــــــــت نادم نبودم یک شبی

غرق شـــــــــــــــــــــــــــــور بیخودی نه یک حضور

حاش لله مــــــــــــــــــــــــــــــــن گدا باشم بر او

صــــــــــــــــــــــــد گنه کردم شدم من دور دور

شــــــــــــــــــهوت آمد بنده اش با سر شدم

منصـــــــــــــب آمد در دلم صد شور شور
 

عـــــاقبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت من ماندم و یک آرزو

می شــــــــــــــــــــــــــــــــــود آیا ببینـــــــــــم روی او؟؟!!

 

رقص گلها



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 788
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391

 

 

رافع عسر و حرج می رسد انشاء الله / یعنی آن ختم حجج می رسد انشاء الله

 

مژده بر منتظران مهدی (عج) زهرا (س) بدهید / عنقریب عصر فرج می رسد انشاء الله

هفتاد و سومین یار : یا ابن الحسن آقا بیا...


دلـــم گــرفتــه زین همه

هــوای پـر غبــار عشــق

کسی نمی دهد نشـان

ز یار غــم گسار عشــق

من از تبـــــــار انتــــــظار

 

به راه تــــو نشستــه ام

در این غروب خون به دل

بیــا ببین چه خستـه ام

من از تـو زنــده میشـوم

دلـــم گــرفتــه از غمـت

می شکنم در هـر دمی

از این سکــــوت ماتمـت

دلــــم گـرفتـه زین همه

نــدای عشـــــق پـر ریـا

 

ای عشــــق پاک عالمین

یا ابن الحسن آقا بیا...

 

وبلاگ شهر دل

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 620
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391

 

تمام لحظه هایت را غـــــــــــروب درد می دانی

و غم را در غزلهایت به جای عشق می خوانی

همیشه در خیـــابان با تن خستـه غمـی داری

و می گویی به زیر لب (منم در خویش زندانی)

صدای موج می پیچد چنان در ساحل چشمت

که می فهمم مثل در یای خـــــــــــــــروشانی

و گاهی از دل کــوه جنــون فـریاد می آری

که ازپژواک صوتت شهر می فهمد پریشانی

چنان از وسعت غـم های تـو در غربتــم امـروز

که می گویم همیشه با خودم غم را نمی دانی

چنان آشفتـه ای در دل که با تن پوشـی از آتـش

«به خود حق میدهی در کوچه سیگاری بگیرانی»


 

 

فرهاد مرادی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 764
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391

ای چشـم های خیـــــره در آرزوی دیــدار

دیریست مانده بر جای ته کامهای سیگار

اما هنــوز در دور حتـی سراب هم نیست

تا لحظه ای بیـــابـــــم آرامشی از این کار

مانـدم دوباره خیـــــــــــــره  در راه تا بیاید

روز و شبــم یکی شد در سرزمین اسرار

ابـــر سیــاه زخمی غـرید بر ســـــــر من

برخیز ای شکسته ، ای مانده در غم یار

ماندم دو باره مثل دیروزهای امروز

تا بشکنم دوباره آئینـه مثل هر بار

ای کاش رفتـه بــودی از آسمان ذهنم

دیری است مانده ام من در آرزوی دیدار

گل کردی و همیشه در ذهن من شکفتی

برگرد تا همیشه غـــــــــــم را ز شانه بردار


 

فرهاد مرادی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 806
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391

دو باره آمــده ای بر فضــای خانه ی من

توان عشـق نمانده به روی شانه ی من

دو باره آمـــدی و زخـم کهنـه ام گل کرد

شکسته دل تن خسته همین نشانه ی من

اگر چه بــوی غــــریبـی نشستـه بر تن تـو

« دلــم گرفته برایت » همین بهـانه ی من

منی که در دل دریا  اسیــــــر طــــــوفانــم

دوباره نیست کسی که شود کرانه ی من

صــدای صائقـه پیچیـد در فضــــــای تنــــم

تگرگ سرد نشسته به سقف خانه ی من

هــوای عشـــــق دمیده دوباره بـر دل تـو

سرود خستگی و غم شده ترانـه ی من

 

تمام  زندگـی من دلـی است بـی طاقت

برو که خستگی و غم شده زمانه ی من



فرهاد مرادی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 781
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com