نکته تعجب برانگیز این بوده که تعدادی از زنان مسلمان اما غیر محجبه،در این نماز جماعت شرکت کرده و در کنار مردان ایستاده اند.همان طور که در تصاویر نیز دیده میشود،این نماز به صورت مختلط برگزار شد.
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
در میـان کوچه ها امشب صدایت می کنم
نیستی ای گل ولی هر شب دعایت می کنم
❤❤❤❤❤❤❤
ز من پنهان نکن چشمان ماهت را
ز صد نقاش بهتر میکشم ناز نگاهت را
❤❤❤❤❤❤❤
ای بهار بوسه در بـزم بـلور
چشم بد از چشم زیبـای تو دور
❤❤❤❤❤❤❤
:: موضوعات مرتبط:
$M$ های عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1166
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
در مطب دکتــر به شدت به صـدا در آمد
دکتر گفت: در را شکستی! بیـا تو ...
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بودبه طرف دکتر دوید و
گفت:آقای دکتر! مادرم ! مادرم ! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد: التماس
می کنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است.
دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری
من برای ویزیت به خانه ی کسی نمیروم
دختر گفت:ولی دکتر،من نمیتوانم
اگر شما نیایید او می میرد!
و اشک از چشمانش سرازیــر شد
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود.
دختر،دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد،جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.او تمام شب را بر بالین زن ماند،تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد.
دکتر به او گفت:باید از دخترت تشکر کنی،اگر او نبود حتما" میمردی!
یک فرشته ی کوچک و زیبـا...
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 571
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
هولمز در جلسه ای حضور داشت.
او کوتاهترین مـرد حاضـر در جلسه بـود.
دوستـی به مـــزاح رو به او گفت:
آقای هولمز،تصور می کنم در میان ما بزرگان
شما قـدری احسـاس کوچکی می کنید
هولمز پاسخ داد:
احساس نیم سکه طلائی را دارم که ما بین پول خرد قرار گرفته باشد
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 578
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
تنها وسیله به سوی خوشبختی ابدی،علم است.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 604
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
قلعه ی قدیمی شهر هرات
در مدتی که میان امرا قزلباش جنگ قدرت جریان داشت تا به قدرت رسیدن جوها سلطان، ازبکان به سرکردگی عبیدخان،چهار بار برای تصرف خراسان و به ویژه هرات به ایران حمله کردند.
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
نادرشاه افشـار از ایل افشار بـود
او از مشهورترین پادشاهان ایران
پس از اســــلام است،ابتـــــــــدا
نادرقلی یا ندرقلی نامیـده میشد
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 583
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|

:: موضوعات مرتبط:
متحرک ,
,
:: بازدید از این مطلب : 687
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
«یک عمر برای این بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیـر و
دردمند شده ام مرا به گرگ بیــابان می سپارند و می روند»
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 567
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|

:: موضوعات مرتبط:
گالری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
روزى امام حسین(ع) غلامى را دیـد که با سگى نان میخورد،یک لقمه پیش سگ مى انـدازد و لقمه اى هم خودش میخورد،حضرت فرمود:اى غلام! عجب هم غذایى پیدا کرده اى؟! غلام عرض کرد:اى پسر پیـامبــر! من محزون و مغموم و ناراحتم و شادى و خوشحالى خودم را از خوشحال کردن این سگ میخواهم؛ زیرا که صاحب و مولاى من یهودى است و من از همراهى و مصاحبت با او در عذابم.
امام(ع)فرمود:کارى که انجام دادى اثرخودش را بخشیده و دویست درهم که قیمت غلام بود نـزد یهودى برد و فرمود:غلام را به من بفروش،یهودى عرض کرد من این غلام را فداى قدم مبارک شما کردم و این بستان را هم به غلام بخشیدم و درهم ها را به حضرت بازگرداند.حضرت هم غلام را آزاد کرد و دویست درهم قیمت او را به او بخشید.
زن یهودى خبردار شده،اسلام آورد و مهریه خود را به شوهرش بخشید،یهودى هم مسلمان شد و منزل خود را به زنش بخشید.
بحار ج 10، ص 145 به نقل از دارالسلام،ج 3ص350
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 649
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
داستان غم انگیز تبدیل قلعهها و خانههای تاریخی به محل امن معتادان و محل نگه داری انواع حیوانات،قصه تکراری است که رسانهها همواره آن را زمزمه کردهاند و گرچه این زمزمهها گاهی گوشخراش بوده،اما میراث فرهنگی را خواب عمیقی در بر گرفته است.

:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
پـدری با پسـری گفت به قهـر
که تـو آدم نشــوی جـان پــدر
حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تـربیتـت کــردم ســـر
دل فـرزند از ایـن حــرف شکست
بی خبــر از پـدرش کـرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حــاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امـــر فرمود به احضـــار پــــدر
پـدرش آمد از راه دراز
نـزد حاکم شد و بشناخـت پســر
پسر از غایـت خـودخـواهی و کبر
نظـر افگند به سـراپـای پـــــــــدر
گفت گفتی که تـو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیــر خندیـد و سرش داد تکان
گفت این نکته بـرون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتــم آدم نشـــوی! جان پدر!»
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 510
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
فضیل بن عیاض دزد معروفى بـود که مردم از دست او خواب راحت نداشتند،شبى از دیـوار خانه اى بالا میرود،به قصد ورود به منـزل روى دیـوار مى نشیند.خانه از آن مرد عابد و زاهدى بـود،که شب زنده دارى میکرد،نماز شب میخواند،دعـا مى نمود اما در آن لحظه به تلاوت قـرآن مشغول بـود،صداى حزین قرائت قـرآنش به گوش مى رسید،ناگهان این آیه را تلاوت کرد:
ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله
آیا وقت آن نرسیده است که مدعیان ایمان،قلبــشان براى یاد خــــدا نـرم و آرام شود؟
تا کى قساوت قلب؟
تا کى تجـرى و عصیان؟
تا کى پشت به خدا کردن؟!
آیا وقت روى گرداندن از گناه و رو کردن به سوى خدا نرسیده است؟
فضیل بن عیاض همین که این آیه را از روى دیوار شنید،گویى به خود او وحى شد و مخاطب شخص او است.از این رو همانجا گفت:
خدایا! چرا،چرا،وقتش رسیده است،و همین الآن موقع آن است.
ازدیوار پایین آمد و بعد ازآن،دزدى،شراب،قمار و هر چه را که احیانا به آن مبتلا بود،کنار گذاشت. از همه هجرت کرد،ازتمام آن آلودگی ها دورى گزید،تا حدى که برایش مقدور بـود اموال مردم را به صاحبانش پس داد،حقوق الهى را ادا کرد و کوتاهى هاى گذشته را جبران نمود.تا جایى که بعدها یکى ازبزرگان گردید،نه فقط مردباتقوایى شد که مربى و معلمى نمونه براى دیگران گردید.
گفتارهاى معنوى،ص۲۲۶ و روضات الجنات،لفظ فضیل
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 609
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : سه شنبه 16 آبان 1391
|
|
|