ياد باد آنکه شادمان،گفت «باد آنچه باد» و رفت
ابــــر را زيـــر پـر گـرفت،بـاد را خنـده داد و رفت
دست در دست رود داد،نـرم،افتاده،سر به زير
پای تا بحـر در کشيد،موج شد،ايستـاد و رفت
شاد آن کس که سيلوار،رفت در کام صخرهها
پيـچ در پيـچ و پـرشکن،زلف را تــاب داد و رفـت
زار،آن کو چو مرغکی،خرد، اندر حريــم باد
دير انديشه داشت ماند،زود اما فتاد و رفت
بار گفتم کجا نهم،گفت بايـد کشی به دوش
يار گفتم چه می شود،گفت بايد نهاد و رفت