عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



پاس ادب به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی

با کم ز خویش هر که نشیند به دوستی
با عز و حرمت خود خیزد به دشمنی


در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی


افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نبهره شوی از فروتنی


رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

 

بی روی تو گشت لاله گون مردم چشم

بنشست ز دوریت به خــون مردم چشم

افتـادی اگر ز چشم مـردم چون اشک

در چشم منی عزیز چون مردم چشم

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 809
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


 

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

 

تذروی آشیان بر باد رفته

 

به دام افتاده ای از یاد رفته

 

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

 

همه سوز و همه داغ و همه درد

 

بود آسان علاج درد بیمار

 

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

 

نه دمسازی که با وی راز گویم

 

نه یاری تا غم دل باز گویم

 

درین محفل چون من حسرت کشی نیست

 

بسوز سینه من آتشی نیست

 

الهی در کمند زن نیفتی

 

وگر افتی بروز من نیفتی

 

میان بر بسته چون خونخواره دشمن

 

دل آزاری به آزار دل من

 

دلم از خوی او دمساز درد است

 

زن بد خو بلای جان مرد است

 

زنان چون آتشند از تندخویی

 

زن و آتش ز یک جنسند گویی

 

نه تنها نامراد آن دل شکن باد

 

که نفرین خدا بر هر چه زن باد

 

نباشد در مقام حیله و فن

 

کم از نا پارسا زن پارسا زن

 

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

 

زیانند و فریبند و فسونند

 

چو زن یار کسان شد مار زو به

 

چو تر دامن بود گل، خار از او به

 

حذر کن ز آن بت نسرین برودوش

 

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

 

منه در محفل عشرت چراغی

 

کزو پروانه ای گیرد سراغی

 

میفشان دانه در راه تذروی

 

که ماوا گیرد از سروی به سروی

 

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بر بط نخیزد نغمه راست

 

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

 

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

 

پی ایجاد زن اندیشهها کرد

 

مهیا تا کند اجزای او را

 

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

 

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

 

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

 

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

 

ز شاخ تر گراییدن به هر سوی

 

ز امواج خروشان تندخویی

 

ز روز و شب دورنگی ودورویی

 

صفا از صبح و شور انگیزی از می

 

شکر افشانی و شیرینی از ن ی

 

ز طبع زهره شادی آفرینی

 

ز پروین شیوه بالا نشینی

 

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

 

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

 

گرانسنگی ز لعل کوهساری

 

سبکروحی ز مرغان بهاری

 

فریب مار و دوراندیشی از مور

 

طراوت از بهشت و جلوه از حور

 

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

 

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

 

ز گرگ تیز دندان کینه جویی

 

ز طوطی حرف نا سنجیده گویی

 

ز باد هرزه پو نا استواری

 

ز دور آسمان نا پایداری

 

جهانی را به هم آمیخت ایزد

 

همه در قالب زن ریخت ایزد

 

ندارد در جهان همتای دیگر

 

بهدنیا در بود دنیای دیگر

 

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

 

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

 

اگر زن نو گل باغ جهان است

 

چرا چون خار سرتا پا زبان است؟

 

چه بودی گر سراپا گوش بودی

 

چو گل با صد زبان خاموش بودی

 

چنین خواندم زمانی درکتابی

 

ز گفتار حکیم نکته یابی

 

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

 

در دولت به رویش باز گردد

 

یکی آن شب که با گوهر فشانی

 

رباید مهر از گنجی که دانی

 

دگر روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

 

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 825
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


چشم فروبسته اگر وا کنی

درتو بود هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست

غیر تو ای خسته طبیب تونیست

از تو بود راحت بیمار تو

نیست به غیر از تو پرستار تو

همدم خود شو که حبیب خودی

چاره خود کن که طبیب خودی

غیر که غافل ز دل زار تست

بی خبر از مصلحت کار تست

بر حذر از مصلحت اندیش باش

مصلحت اندیش دل خویش باش

چشم بصیرت نگشایی چرا؟

بی خبر از خویش چرایی چرا؟

صید که درمانده ز هر سو شده است

غفلت او دام ره او شده است

تا ره غفلت سپرد پای تو

دام بود جای تو ای وای تو

خواجه مقبل که ز خود غافلی

خواجه نه ای بنده نا مقبلی

از ره غفلت به گدایی رسی

ور به خود آیی به خدایی رسی

پیر تهی کیسه بی خانه ای

داشت مکان در دل ویرانه ای

روز به دریوزگی از بخت شوم

شام به ویرانه درون همچو بوم

گنج زری بود در آن خاکدان

چون پری از دیده مردم نهان

پای گدا بر سر آن گنج بود

لیک ز غفلت به غم ورنج بود

گنج صفت خانه به ویرانه داشت

غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت

عاقبت از فاقه و اندوه و رنج

مرد گدا مرد و نهان ماند گنج

ای شده نالان ز غمو رنج خویش

چند نداری خبر از گنج خویش؟

گنج تو باشد دل آگاه تو

گوهر تو اشک سحرگاه تو

مایه امید مدان غیر را

کعبه حاجات مخوان دیر را

غیر ز دلخواه تو آگاه نیست

ز آنکه د لی رابدلی راه نیست

خواهش مرهم ز دل ریش کن

هر چه طلب می کنی از خویش کن

 

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 869
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


 

لاله رویی بر گل سرخی نگاشت

 

کز سیه چشمان نگیرم دلبری

 

از لب من کس نیابد بوسه ای

 

وز کف من کس ننوشد ساغری

تا نبفتد پایش اندر بند ها

 

یاد کرد آن تازه گل سوگند ها

ناگهان باد صبا دامن کشان

 

سوی سرو و لاله شمشاد رفت

 

فارغ از پیمان نگشته نازنین

 

کز نسیمی برگ گل بر باد رفت

 

خنده زد گل بر رخ دلبند او

 

کآن چنان بر باد شد سوگند او




رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1099
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391



از اینجایی که من هستم تموم ِ شهر معلومه
کنارم خیلیـا هستن...دلم پیش ِ تــو آرومه

به من بدبین نشو هرگز بگو چی بوده تقصیرم؟
به جز آرامش و حسی که از صدات میگیرم

 

بدبین شدی چـرا؟ باور نمیکنی
تنهایی منو کمتر نمیکنی

طوفان نشو منو یه قاصدک نکن
من عاشق ِ تـوام...یک لحظه شک نکن!

اگه دلتنگ باشی تو...مث ِ بارون شروع میشم
که با هر قطره ى اشکت منم که زیرو رو میشم

همیشه ساده رنجیدی...همیشه سخت بخشیدی
تو رو میبخشم این لحظه...شاید بازم منو دیدی!




:: موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
:: بازدید از این مطلب : 1052
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

در جریان حمله تروریستی یازده سپتامبر علاوه بر نابودی کامل برج‌های دوقلو و میلیاردها دلار خسارت،نزدیک به 3000 نفر نیز جان خود را از دست دادند.این ماجرا تغییری بنیادی در مناسبات غرب و جهان اسلام ایجاد کرد و سرآغاز دخالت نظامی آمریکا و متحدانش در افغانستان و عراق بود.

 

اجاره‌دار مرکز تجارت جهانی نیویورک از شرکتهای هواپیمایی طلب حدود سه میلیارد دلار خسارت  کرد.این برج‌ها در حمله تروریستی روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نابود شدند.شرکت‌های هواپیمایی به سهل‌انگاری در کنترل مسافران متهم شده‌اند.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 754
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


ادبیات - مهر نوشت:

  آقا جلال را چند باری کنار دریا دیدم.شلوار کوتاهی پوشیده و جلوی خانه‌اش زیر سایه‌بان نشسته و مشغول مطالعه بود.خدا بیامرزدش! شنیدیم ساواک و سازمان امنیت او را کشتند.این‌جا حسابی شلوغ شد برای تشییع جنازه‌اش.تابوت جلال را هم در همین کارخانه چوب‌بری ساختند.
 مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامه‌نویسی آزموده و کتاب‌هایی از او در قالب داستان در دسترس علاقه‌مندان است،در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان،اسالم،جزیره خارگ و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامه‌نویسی این نویسنده نامدار دست به تک‌نگاری‌های کوتاه و خواندنی زده است.
 

 



:: موضوعات مرتبط: تاریخی , ,
:: بازدید از این مطلب : 848
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 
 



:: موضوعات مرتبط: گالری , ,
:: بازدید از این مطلب : 1204
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
با گل زم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما،جای چراغانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی سر و سامانیها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزلخوانیها
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحیه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها

قیصر امین پور


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 819
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم،خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1233
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

سراپا اگر زرد پژمــرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی،لب پنجـره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود،ما دیـده ایم
اگر خون دل بود،ما خورده ایم
اگر دل دلیل است،آورده ایم
اگر داغ شرط است،ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان،گردنیم !
اگر خنجر دوستان،گرده ایم!
گواهی بخواهید،اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 843
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

درد های من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
" چامه و چکامه " نیستند
تا به " رشته ی سخن " در آورم
نعره نیستند
تا ز " نای جان " برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من


گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من


تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من


رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد ، حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 798
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

 

خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !


قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 899
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

از غم خبـــری نبـود اگر عشق نبـود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟


بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایــره ی کبــود،اگر عشق نبود


از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟


در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟


بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود


از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

 
قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 886
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com