پاس ادب به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی
با کم ز خویش هر که نشیند به دوستی
با عز و حرمت خود خیزد به دشمنی
در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نبهره شوی از فروتنی
رهیـــ معیریـــ
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بی روی تو گشت لاله گون مردم چشم
بنشست ز دوریت به خــون مردم چشم
افتـادی اگر ز چشم مـردم چون اشک
در چشم منی عزیز چون مردم چشم
رهیـــ معیریـــ
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 809
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اسیری خسته ای افسرده جانی
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز گویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
میان بر بسته چون خونخواره دشمن
دلم از خوی او دمساز درد است
زن بد خو بلای جان مرد است
زنان چون آتشند از تندخویی
نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هر چه زن باد
کم از نا پارسا زن پارسا زن
زنان در مکر و حیلت گونه گونند
چو زن یار کسان شد مار زو به
چو تر دامن بود گل، خار از او به
حذر کن ز آن بت نسرین برودوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
که ماوا گیرد از سروی به سروی
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
کزین بر بط نخیزد نغمه راست
سری با تو سری با غیر دارد
جهان داور چو گیتی را بنا کرد
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز روز و شب دورنگی ودورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از ن ی
ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب
فریب مار و دوراندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی
جهانی را به هم آمیخت ایزد
ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟
وزین موجود افسونگر چه خواهی؟
اگر زن نو گل باغ جهان است
چرا چون خار سرتا پا زبان است؟
چه بودی گر سراپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی
چنین خواندم زمانی درکتابی
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
دگر روزی که گنجور هوس کیش
به خاک اندر نهد گنجینه خویش
رهیـــ معیریـــ
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 825
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
لاله رویی بر گل سرخی نگاشت
از لب من کس نیابد بوسه ای
تا نبفتد پایش اندر بند ها
یاد کرد آن تازه گل سوگند ها
فارغ از پیمان نگشته نازنین
کز نسیمی برگ گل بر باد رفت
خنده زد گل بر رخ دلبند او
کآن چنان بر باد شد سوگند او
رهیـــ معیریـــ
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1099
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از اینجایی که من هستم تموم ِ شهر معلومه
کنارم خیلیـا هستن...دلم پیش ِ تــو آرومه
به من بدبین نشو هرگز بگو چی بوده تقصیرم؟
به جز آرامش و حسی که از صدات میگیرم
بدبین شدی چـرا؟ باور نمیکنی
تنهایی منو کمتر نمیکنی
طوفان نشو منو یه قاصدک نکن
من عاشق ِ تـوام...یک لحظه شک نکن!
اگه دلتنگ باشی تو...مث ِ بارون شروع میشم
که با هر قطره ى اشکت منم که زیرو رو میشم
همیشه ساده رنجیدی...همیشه سخت بخشیدی
تو رو میبخشم این لحظه...شاید بازم منو دیدی!
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1052
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
در جریان حمله تروریستی یازده سپتامبر علاوه بر نابودی کامل برجهای دوقلو و میلیاردها دلار خسارت،نزدیک به 3000 نفر نیز جان خود را از دست دادند.این ماجرا تغییری بنیادی در مناسبات غرب و جهان اسلام ایجاد کرد و سرآغاز دخالت نظامی آمریکا و متحدانش در افغانستان و عراق بود.
اجارهدار مرکز تجارت جهانی نیویورک از شرکتهای هواپیمایی طلب حدود سه میلیارد دلار خسارت کرد.این برجها در حمله تروریستی روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نابود شدند.شرکتهای هواپیمایی به سهلانگاری در کنترل مسافران متهم شدهاند.
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 754
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ادبیات - مهر نوشت:
آقا جلال را چند باری کنار دریا دیدم.شلوار کوتاهی پوشیده و جلوی خانهاش زیر سایهبان نشسته و مشغول مطالعه بود.خدا بیامرزدش! شنیدیم ساواک و سازمان امنیت او را کشتند.اینجا حسابی شلوغ شد برای تشییع جنازهاش.تابوت جلال را هم در همین کارخانه چوببری ساختند.
مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است،در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان،اسالم،جزیره خارگ و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده است.
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 848
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
با گل زم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما،جای چراغانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی سر و سامانیها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزلخوانیها
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحیه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 819
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم،خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1233
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سراپا اگر زرد پژمــرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی،لب پنجـره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود،ما دیـده ایم
اگر خون دل بود،ما خورده ایم
اگر دل دلیل است،آورده ایم
اگر داغ شرط است،ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان،گردنیم !
اگر خنجر دوستان،گرده ایم!
گواهی بخواهید،اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 843
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
درد های من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
" چامه و چکامه " نیستند
تا به " رشته ی سخن " در آورم
نعره نیستند
تا ز " نای جان " برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد ، حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 798
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 899
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
از غم خبـــری نبـود اگر عشق نبـود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایــره ی کبــود،اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 886
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1