اگر سواحل تایلند-نور آفتاب را دوست دارید و از آن لذت میبرید، حتماً به این جزیره سری بزنید! هیچ جاده ای در این جزیره وجود ندارد و تمامی رفت و آمدها با قایق صورت میگیرد. در این جزیره مردمی با....
سواحل گرمسیری تایلند به خاطر زیبایی بی نظیر، جزیره های دیدنی، شن های سفید و آب های خوش رنگشان در سراسر جهان مشهور شده اند. در اینجا ده نمونه از بهترین سواحل تایلند را معرفی میکنیم.
Phulay Bay
این ساحل زیبا در کنار دریای آندامان قرار گرفته و جنگل های انبوه آن را احاطه کرده اند. هتل های لوکس و گران قیمت Ritz-Carlton بهترین مکان برای استراحت و آرامش توریست ها است. اما اگر به تایلند سفر کردید و از آرامش ساحل و هتل ها خسته شدید میتوانید سری هم به محل نگهداری فیل ها بزنید چون تماشای آنها واقعاً هیجان انگیز است.
Maya Bay
این خلیج زیبا و دیدنی در واقع محل ضبط فیلم "ساحل" با بازی لئوناردو دیکاپریو بوده است و نیمیاز شهرت خود را مدیون این فیلم است. سراسر این ساحل شگفت انگیز را صخره های آهکی احاطه کرده اند و هرسال توریست ها بسیاری برای تماشای زیبایی های آن به تایلند سفر میکنند.
Koh Lipe
نام این ساحل به عنوان "ساحلی عالی و کامل" در فهرست جغرافیایی ملی "بهترین های جهان در سال 2012" به ثبت رسیده است. این جزیره دور – که برای سفر به آن حتماً بایداز قایق استفاده کنید_ دارای حداقل دو ساحل (Sunrise و Pattaya) و صخره های مرجانی است که 25 درصد از گونه های مختلف جهان را شامل میشود.
Patong Beach
این ساحل در شب بسیار زیبا و پرشکوه است و هرآنچه را که مورد نیاز یک توریست است، از آفتاب و هوای پاک گرفته تا کافه ها و رستوران های مجهز، فراهم میکند.
Railay Bay
این سواحل در شبه جزیره ای در نزدیکی شهر کرابی (Krabi) قرار گرفته اند. در شرق و غرب آنها صخره های آهکی وجود دارد که توجه سنگ نوردهایی را که از سراسر جهان به این مکان میآیند جلب میکند. شما میتوانید با قایق به آن جا سفر کنید و سپس در یکی از خانه های ییلاقی ارزان قیمت آن به استراحت بپردازید.
James Bond Beach
در زبان محلی به این ساحل Tapu ko گفته میشود. این جزیره از زمان تولید فیلم جیمز باند ، The Man with the Golden Gun ، یعنی در سال 1974 به شهرت رسید. اگر چه این جزیره تنها یه یک مخروط آهکی شبیه است و هیچ جزیره ای در اطراف آن وجود ندارد، اما در این جزیره امکانات قایقرانی وجود دارد که میتواند برای بازدیدکنندگان تجربه ای فراموش نشدنی باشد.
Kata Beach
کاتا (kata) از پرطرفدارترین نقاط جزیره پوکت (Phuket) بوده نسبت به پاتونگ (Patong) آرام تر و خلوت تر است. کاتا دو ساحل دارد (Yai Kata و Noi Kata) که هر دو ازآرامش و زیبایی بسیار برخوردار هستند . میتوانید در این سواحل از نور آفتاب لذت ببرید، نوشیدنی های خنک بنوشید و دریای زیبا و آرام را تماشا کنید.
Mosquito Island
منظره غروب آفتاب در این ساحل فوق العاده زیبا و چشم نواز است. افراد دراین ساحل به شنا با لوله تنفس میپردازند، از مناظر غروب عکس برداری میکنند و از نوشیدنی های خوش طعم و خنک لذت میبرند.
Ko Phi Phi Don
اگر نور آفتاب را دوست دارید و از آن لذت میبرید، حتماً به این جزیره سری بزنید! هیچ جاده ای در این جزیره وجود ندارد و تمامی رفت و آمدها با قایق صورت میگیرد. در این جزیره مردمی با فرهنگ های متفاوت، بودایی ها و هندوها و ... در کنارهم زندگی میکنند. توریست ها سوار بر قایق از جزیره پوکت به Don Phi Phi Ko میآیند تا از زیبایی و امکانات آن برخوردار شوند. ولی بهترین زمان برای سفر به این جزیره زمانیست که جمعیت آنجا را ترک میکند و شما میتوانید در آرامش به تفریح و تماشا بپردازید.
Ko Yao Noi
این جزیره کوچک و تمیز در دریای آندامان واقع شده و روزنامه گاردین لندن آن را "یکی از آخرین جزیره های دست نخورده تایلند" نامیده است. افراد میتوانند به صورت مجانی از دوچرخه های موجود در هتل های منطقه استفاده کنند، سپس به جزیره بر گردند، شنا کنند و نارگیل بخورند.
:: موضوعات مرتبط:
طبیعت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1248
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
**
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
**
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
**
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
**
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
**
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگش، تا معنی احساس من میشد !
**
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1518
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
مادر عزیـــز در برابرت كویــری تشنـه هستم
و در انتظار باران محبتت غنچه ای هستم در دستان گرم تـو
كه با اشک های پاكت سیــراب می شوم.
در دریای بی كران چشمانت پاكی و عشق را دیده ام و میخواهم
چون كبوتــری سبكبال در پهنه این آسمان پـــرواز نمایم.
و اكنون از تولد مهر صدای بلبلان ترانه ساز زمین است و
این ترانه نوایی است كه قلب های آدمیان را به تپش وا میدارد.
پس مادر ای مهـربان ترین پیـوند،هستی ام به عشق تـو زنده است
و رأفتت و شهامتت در قلب انسانیت حک شده است.
و تـو را ای دُرج بینــوای مــروارید خِـرد
چگونه باید در این بُرهه از زمان نمایان ساخت
كه قصه شجاعت و ایمانت از تمام شمع ها فروزان تر است
روزت را همواره ارج می نهیم
و رایحه ایثار و محبتت را در جانمان می ستاییم.
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 968
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
من میدانـم
دلـم تا همیشـه در وسط تری نقطه ی زندگیت جا مانده...
جایی بین خواستن و نخواستی...
جایی بین بـودن و نبودن...
جایی بین رفتن و نرفتن...
جایی بین...این نُقطه های خالی...جا ماندہ اَم...
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 892
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خدایا
مگذار،برای پناه از خطر دعــــــــا کنم.
بگذار،در مقابل خطر،بی ترس و بیم باشم !
مگذار،چاره های رنـج را جستجو کنم .
بگذار،دلی تمنا کنم که بر رنج فائق بیابد !
مگذار،که در رزمگاه زندگی هم ڀیمان ها را به طلبم .
بگذار،بر نیروی خویش متکی باشم !
مگذار،که در اضطـراب تـرسنـاک،نجـــات را آرزو کنم
بگذار،تمنـای تحمل و حصول آزادی را داشته باشم !
مگذار،بـزدل بوده برکت تـو را فقط در کامروایی بدانم .
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 845
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حجابِ چهره ی جـان می شود غبارِ ِ تنم
خوشا دمی که از این چهره،پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضـــوان که مـــرغ ِ این چمنـــم
عیــان نشد که چـرا آمدم کجـا رفتم
دریغ و درد که غافل زکار ِ خویشتنم
چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس
که در سـراچه ی ترکیب تختـه بنـدِ تنـم
اگر ز خونِ دلم بــوی شوق می آید
عجب مدار که همدردِ نافه ی ختنم
ترازِ ِ پیرهن ِ زرکشم مبین چـون شمع
که سـوزهاست نهـانی درونِ پیــرهنم
بیــــا و هستی ِ حـافظ ز پیش ِ او بــردار
که با وجودِ تو کس نشنود ز من که منم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 887
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هوا گرفته بـود باران می بارید...
کودکی آهسته گفت: خدایا گریه نکن درست میشه !
کودک نگاهی به آسمان کرد،دید آسمان دل پر دردی داره.
به آهستگی گفت:
سرتو بــزار رو سینم
بــــزار اشـکاتـو نبینم
وقتی که چشات بشن خیس
می میرم،دست خودم نیست
اشکای تـو منو کشتن
مــرواریـدای درشتن
وقتی چشمات پر آبه
دنیـــا رو سرم خـرابه
آنگاه آسمان چشمهایش برق زد،و بعد کودک صدای رعد را شنید،
چشمهایش را که بست،باران گرفته بود.
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1118
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
سخن «عشق» تـو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخســـاره خبــر میدهد از حـال نهانم
گاه گـــویـم کـه بنالـــم ز پـریشـــانی حــالم
بازگویم که «عیان» ست چه حاجت به بیانم
هیچـم از دنیی و عقبی نبـرد گوشه ی خاطر
که به دیدار تو شغل ست و فراغ از دو جهانم
گر چنان ست که روی من مسکین گدا را
به در غیـــــــر ببینی ز در خـــویش بــــرانم
من در اندیشه ی آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خــود را ز کمنـدت برهانم
گر تـو شیرین زمانی نظری نیــز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو «فرهاد» زمانم
نه مـــــرا طاقت غــربت نه تـو را خاطـر قربت
دل نهادم به «صبوری» که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
دُرم از دیـده چکان ست به یاد لـب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1174
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.
لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست.
بالای سرش را نگاه کرد.تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.
در حال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها همین کار را کردند.
او کلاه را از سرش بـرداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.به فکـرش رسید…که کلاه
خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار را کرد.میمون ها هم کلاه ها را بطرف زمین پـرت کردند.
او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بـزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تأکید
کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیـر درختی استـراحت کرد و همان قضیـه برایش
اتفاق افتاد.او شروع به خاراندن سرش کرد.
میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند.
نهایتا کلاهش رابرروی زمین انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه را از سرش برداشت و در گوشی محکمی به او زد و
گفت: فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری.
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 899
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیـمی بوزید
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم آن دوست که با لطف سلیمانی خویش
پــــلـه از سلسـله دیـــو دعــا کـــــرد مـــرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهـی تا به لـب آب بقـا کرد مـرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهی
لایـــق مکتب فخــر النجبا کـــرد مـــرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشی او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست از دامن این پیک مبـارک نکشم
که به مهمانی آن دوست ندا کرد مرا
زین دعاهاست که با این همه بیبرگی و ضعف
در گلـستــــان ادب نـغمـــه ســرا کــــرد مـــرا
هر سر مویــم اگـر شـکر کند تـا به ابــد
کم بود زین همه فیضی که عطا کرد مرا
فتحالله اسلامینیا
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 955
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دوستـی را بایـد آمـوخت از یکـی بـرگ درخـت
آن زمانی که جدا می شود از شاخه و رقصان
می نشیند با عشـــق در کنـار آن درخت
دوستی را باید آموخت از گل و شاپـرکی
که شدند عاشق هم در لحظه های بیکسی
دوستی را باید آموخت از همان قاصدکی
که برای بردن آرزوهای چمن ،پیش خــدا
می شود همسفر باد بهار و می رود تا ناکجا
دوستی را باید آموخت از پاره ای ابـــر سپید
که در آن ظلمت شب
می شود زینت آسمان شب تار
دوستی را باید آموخت از آیینه ای با دل صاف
که به تــو خـواهد گفت
هر چه باشد نیک و بد در ذات تو
دوستی را آموختـــم من از خداوند جهان
که بود همدم و همراه من و بی همرهان
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1297
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4