عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 

 
 

  



دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالـی به هـــوای دانــه ی مـا نــزدی
دیـر است دلم چشـم به راهت دارد
ای عشق،سری به خانه ی ما نزدی

  

قیصر امین پور

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 915
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391



رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تــو چه پنهان -
با سنگ ها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوبی می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال،از تقویم
از روزنامه بی خبــر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگر تر از شب های بی رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستـــــم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها - خدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامـه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب هایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و اروغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار دیر یک وز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و خوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم 
رفتار من عادی  است 

 

قیصر امین پور


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 757
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391


 

 

در خـواب های کـودکـی ام
هر شب طنین سو قـطاری
از ایستگاه می گذرد
دنبالــــــه ی قــــطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجـره دارد
و در تمام پنجــره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچـوب پنجــره ها
شب شعلـه می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتـــداد راه مـه آلـود
در دود
دود
دود... 

 

 

قیصرامین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 849
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391


بوی باران،بوی سبزه،بـوی خاک،
شاخه های شسته،باران خورده ،پاک
آسمان آبی و ابـر سپید،
برگ های سبز بید،
عطر نرگس رقص باد،
نغمه شوق پرستو های شاد،
خلوت گرم کبوتر های مست...
نرم نرمک می رسد اینک بهار،
خوش به حال روزگار !

خوش به حال چشمه ها و دشت ها،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها،
خوش به حال غنچه های نیمه باز،
خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب.


خوش به حال من،گرچه - در این روزگار -
جامه رنگین نمی پوشی به کام ،
باده رنگین نمی نوشی ز جام،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت - از آن می که می باید - تهی یست


ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم !
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب !
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.


گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ؛
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!   

 

 

 

 

فریدون مشیری




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

 

 

 

شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تـو  می‌خواندم  از لایتنـــاهی.

آوای تـو می‌آردم از شـوق به پــرواز

شب‌ها که سکوت است و سکوت و سیاهی.

امـواج نـوای تـــو ،بـه من می‌رسد از دور

دریایی و من تشنه‌ی مهر تو ،چو ماهی.

وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان

خوش می‌دهد از گرمی این شوق گواهی

دیـدار تــو  گر صبح ابد هـــم دهـدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشــق،تــو را  دارم  و  دارای جـــهانـم

همواره تویی،هر چه تو گویی و تـو خواهی

        

                 

فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 765
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

 


ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم،خاکستـرم آتش گرفت
چشم واکردم،سکــوتــم آب شد
چشم بستــم،بستـرم آتش گرفت
در زدم،کس این قفـس را وا نـکـرد
پـــر زدم،بـال و پــــــرم آتـش گـرفت
از سرم خـــــــــــواب زمستــانی پرید
آب در چشـــــــــــم تـــرم آتـش گرفت
حـرفـی از نام تـــــــــو آمــــــد بـر زبــان
دستـهایــــــــــــم،دفتــــــرم آتـش گـرفت 
 

 

قیصر امین پور

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

از جــاده هــا می گویم
 که نه دیده نه رفته ایم
 اما عبور کرده ایم انگار
انگار عبــور کرده ایم
و دیده ایم درخت ها
 که سایه هاشان خواب
مسافرهای شیدا می بینند هنوز
از راه ها در صحراهای سوزان می گویم
که خنک می شوند از نفس شب فقـط
تـا ارواح بـرخیـــزند
پس بزنند آوار شن
و راه بیفتند به سمت دیدارگاه های بی نشان
از صحراها میگویم که نشانی خود را به باران های عابرندارد
به آسمان هم
 از مســـافران
که صحراهایی عدنی را به خواب دیدند
از رمبوها که ویران شدند مثل برج دشمن در صحرا
که ما عبـــور کرده ایم انگار

 

مسیح



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 772
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

افق تاریک و دل تاریک
شب از جادوگران سکه باز اختران،تنها
لطیف آسمان تسخیر پاک آلای ابری چرک و آلوده
خمش،بار افکندیه،تنبل آیین،اشتران کوه
خوابیده
افق خالی و شب بیمار
گره بگسسته زیر دست پیر ذهن
روان بر جاده های چرب هر دانه ز تسبیح ظریف یاد
گران پا مرغ کور خستگی از خاک چیدنشان
به دور چشمه سار چشم،چشم آهوان خاطره ها
زده حلقه بسان قطره های اشک بر مژگان
کند در جاده ی دور صدایی،گوش تیز،

اسب نجیب هوش
سواران ریزدش بر آبسار چشم و جویدشان،نبیندشان
گره بگسسته زیر دست پیر فکر
سبک اندیشه ها هر یک روان در جاده ای
چون زورقان از ساحل بندر
سپیده جو ،سیاه سایه ی تردید
نهد آهسته پا در بیشه ی وسواس
خمیده یاغی اسبان افق از تشنگی دشت ها بر
جدول دریا
غبار جاده ی مهتابشان آبشخور آلوده است
سگ شب پاسدار حادثه های نهان بر ساحل آسوده است
هراسان طفل دل پای تپش از نیش خار موذی هر لحظه اش مجروح
دود شیب و فراز تپه های عمر را در جستجوی سایه خویش
رود تا بر فراز آخرین قله نفس گیر و عطش در چشم
ببیند
دور دست شهرهای رنگ زندگانی را
ببیند بر سمند آرزو چابک سواری جوانی را
افق تاریک و شب جاری
ز قلب صخره ی چرکین و پیر جهل
تراود زیبق آسا چشمه سار شعر
شتابد دست هر مصرع درون سینه هر دشت
دمد بر تکمه ی پستان هر دانه تب شهوت
گریزد دست هر مصرع
به صندوق پر از الماس های یاد
شتابد پای هر مصرع میان کوچه های ساکت شهربزرگ دوستی
تا خانه ی معهود
شتابد مرد هر مصرع درون بستر ممنوعه ی معبود
رود پیغام هر مصرع به شهر دودناک دشمنی ها
شبان تاریک و شهر آرام
دلان از باده ی درد غریب خویش ناهشیار
گرفته کولبار عشق ها بار امانت هر یکی بر دوش
غمین در کوچه های شهر می گردند
چو سرگردان یهودان،کاسب آوارگی خویش
تپش ها هلهله افکنده خواب آباد شب را
می رود تا آسمان ها چاوشی آه
هوس های بلند امید کوته دست
کمند ماهتاب افکنده بر دندانه ی هر قصر
سر از
پندار رنگین غرفه ها سرشار عطر و دود
دریغا این تناور قصرها کوتاه
دریغا پنجه ها چالاکتر می بود
غمان بسیار و شهر خفته در جنبش
به یورت خالی شب می چرد کفتار پیر روز
ز صندوق پر از سنگ و کلوخ خاطره ها می رمد دست لطیف شعر
غبار شهر غارت دیده ی رؤیا
گرفته آسمان ذهن را تاریک
سواد منظر اندیشه ها گم می شود از چشم اندیشه
سپیدی می کشد بر شیشه ها و پله ها انگشت
سیاهی می زند در سنگ چشم خستگان ریشه

 

مسیح



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

آسمان سجاده های رو به راه
و درختان حاشیه ی آب
 اذان گفته بودند
که به راه افتادی
 سیب های سحرگاهی
به خواب باغچه
افتادند
که در کوچه می رفتی
 سایه ای از من دور شد
چه قدر آفتاب های نتابیده در راه است
چه قدر راه ناتمام در من به راه می افتد
من چه قدر ستاره از بر بودم و نمی دانستم
 من چه قدر در رأس تماشای ماه بودم و نمی دانستن
 حالا زمین به دورم می گردد
و چه قدر درخت
تماشا می کنم
سایه ای از تو در راه بود
چه پنجره هایی که از زن پر بود
چه کوچه هایی که از سلام خالی
 چه خیابان هایی که از نرفتن پر بود
 و چه راه هایی که خواب کسی می آید ، دیدند
ولی سایه ای از تو در شهر گم شد
 ولی سایه ای از تو روزی گذشت
و در آسمان سجاده
من شد
سایه ای از من دور می شود
چه قدر آبی است
دهکده هایی ه در مهتاب به خواب می روند
چه حافظه ای
هیچ شهری هرگز
شب ها به خواب نمی رود
و کسی نمی داند
بالای این همه شهر بزرگ
ماه همیشه بیدار است
چه حافظه ای
باید تمام جاده های خاکی را حفظ کنم
باید صدای تمام سیبهای می افتد را بدانم
باید مدار زمین را خوب بچرخم
هیچ راهی نباید در شهرها تمام شود
هیچ خوابی نباید بی ستاره آفتابی شود
هیچ سیبی نباید بی صدا بیفتد
می خواهم تمام دنیا را به یاد بیاورم
 چه قدر راه نرفته از من می گذرد
پشت سرم هستی یا نه ؟
تو ، سایه ، منی
من همه ی رفتن را به یاد آورده ام

 

 

مسیح
 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 794
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

بگو قطار بایستد
بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
بماند سوت بکشد،بماند دیـــر بــرود
بماند سوت بکشد،بــرود
دور شود
بگــــو قطار بایستد
دارم آرزو می کنـم
می خواهم از همین بین راه
از همین جای هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیــا راه بـروم
از جاده های تنها
که مـــردان بسیاری را گم کرد
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید
می خواهم سوت بــــزنم،بمانم
زود بروم،سوت بزنـــم،دور شوم
کمی از این همه صندلی های پر دود
کمی از این همه چشم و عینک های سیاه
می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم
می خواهم در مـاه ترین ایستگاه زمین
در محـرم ترین ساعات ماه
گریه کنـم
می خواهم کمی دورتـر ازشما
کمی نزدیکتر به مـاه بمیـــرم

 

 

مسیح

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 752
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

 


بشر،دوباره به جنگل پنــاه خواهد بـرد،

به كوه خواهد زد!

به غار خواهد رفت!

 

***

تو،كودكانت را بر سینه می فشاری گرم،

و همسرت را چون كولیان خانه به دوش،

میان آتش و خون می كشانی از دنبال،

و پیش پای تـــو از انفجــارهای مهیب

دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد

و شهرهای همه در دود و شعله خواهد سوخت

و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت

و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد

 

***

خیـال نیست،عـزیــــزم!

صدای تیر بلند است و ناله ها پیگیر

و برق اسلحه خورشید را خجل كرده است

چگونه این همه بیداد را نمی بینی؟

چگونه این همه فریاد را نمی شنوی؟

صدای ضجه ی خونین كودک (عدنی) است،

و بانگ مرتعش مادر ویتنامی

كه در عزای عزیزان خویش می گریند

و چند روز دگر نیـز نوبت من و توست

كه یا به ماتم فـرزند خویش بنشینیم

و یا به كشتن فـرزند خلـق برخیــزیم

و با به كوه

به جنگل

به غار،بگریزیم

 

***

پدر،چگونه به نزد طبیب خواهی رفت

كه دیدگان تو تاریک و راه باریک است

تو یک قدم نتوانی به اختیار گذاشت

تو یک وجب نتوانی به اختیار گذشت

كه سیل آهن در راه ها خروشان است

 

***

تـو،ای نخفته شب و روز روی شانه ی اسب،

به روزگار جوانی،به كـوه و دره و دشت

تو ای بریده ره از لای خار و خاراسنگ!

كنون كنار خیـابان در انتظار بسوز

درون آتش بغضی كه در گلو داری

كزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن

حریم موی سپید تو را كه دارد پاس؟

كسی كه دست تـو را یک قدم بگیرد نیست

و من - كه می دونم اندر پی تو - خوشحالم

كه دیدگان تو،در شهر بی ترحم ما

به روی مـــردم نامهربان نمی افتد

 

***

پـــــــدر! به خـــــانه بیا با ملال خویش بساز

اگركه چشم تـو بر روی زندگی بسته است

چه غــم كه گوش تو و پیچ رادیو باز است:

(هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر) امروز

به زیـــــر آتش خمپــــاره ها هلاک شدند

و چند دهكــده دوست را،هـواپیــــــــــما

به جای خــانه دشمن گلوله باران كرد!...

 

***

چه جای گریه،كه كشتار بی دریغ حریف

بــرای خاطــــر صلح است و حفـظ آزادی

و هر گلوله كه بر سینمه ای شرار افشاند

غنیمتی است! كه دنیا بهشت خواهد شد

 

***

پــدر،غم تـو مـرا رنج می دهد،اما

غم بزرگ تری می كند هلاک مرا:

بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم

كه ناله می چكد از برق تازیانه در او

به خـانه های خــراب،

به كومه های خموش،

به دشت های به آتش كشیده ی متـروک

كه سوخت یک جا برگ و گل و جوانه در او

به خـاک مــزرعه هایی كه جای گنـدم زرد

لهیب شعله ی سرخ

به چار سوی افق می كشد زبانه در او

به چشم های گرسنه

به دسـت هـــــای دراز

به نعش كودک دهقان میان شالی زار

به زندگی،كه فــرو مرده جـاودانه در او

 

***

بیا به حال بشـرهای های گـریه كنیم

كه با برادر خود هـم نمی تواند زیست

چنین خجسته وجودی كجا تواند ماند؟

چنین گسسته عنانی كجا تواند رفت؟

صدای غـرش تیـــری دهد جـواب مــرا:

- به كوه خواهد زد!

به غـار خواهد رفت

بشـر دوباره به جنگل پنــاه خواهد برد.

 

 

مرحوم فریدون مشیری


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 727
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

 

 

به او گفتند: شاعر را بیازار؟

كه شاعر در جهان ناكام باید

چو بیند نغمه سازی رنج بسیار

سخن بسیار نیكو می سراید

به آو آزار دادن یاد دادند

بنای عمر من بر باد دادند

 ***

از آن پس ماه نامهربان شد

ز خاطر برد رسم آشنایی

غم من دید و با من سرگردان شد

مرا بگذاشت با رنج جدایی

كه چون باشد به صد اندوه دمساز

به شهرت می رسد این نغمه پرداز

 ***

مرا در رنج برده سخت جان دید

جفا را لاجرم از حد فزون كرد

فغان شاعر آزرده نشنید

دل تنگ مرا دریای خون كرد

چنان از بی وفایی آتش افروخت

كه سر تا پای مرغ نغمه خوان سوخت

*** 

نگفتندش كه: درد و رنج بسیار

دمار از روزگار دل برآرد

دل شاعر ندارد تاب آزار

كه گاه از شوق هم جان می سپارد

بدین سان خاطر ما را شكستند

زبان نغمه ساز عشق بستند

***

 مرحوم فریدون مشیری

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 761
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391


شب ها كه دریا،می كوفت سر را

بر سنگ ساحل،چـون سوگواران؛

 

***

شب ها كه می خواند،آن مرغ دلتنگ،

تنهاتـــــر از ماه،بـــر شاخســــــــاران؛

 

***

شب ها كه می ریخت،خون شقایق،

از خنجــــــر ماه،بر سبـــــــــزه زاران؛

 

***

شب ها كه می سوخت،چون اخگر سرخ

در پــــــای آتـــش،دل هـــــــای یــــــاران؛

 

***

شب ها كه بودیم،در غربت دشت

بـــــوی سحر را،چشـم انتـظاران؛

 

***

شبـها كه غمنـاک،با آتش دل،

ره می سپـردیـم،در زیـر باران؛

غمگین تر از ما،هرگز نمی دید

چشـــم ســتـاره،در روزگـاران

!

***

ای صبح روشن! چشم و دل من

 روی خــــوشت را آئینــــه داران !

بــــازآ كه پــر كرد،چون خنده تـو

آفـــــاق شـب را،بانـگ سواران!

 

مرحوم فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 803
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391


در كوره راه گمشده ی سنگلاخ عمر

مردی نفس زنان تن خود می كشد به راه

خورشید و ماه،روز و شب از چهره ی زمان

همچون دو دیده،خیره به این مرد بی پناه

***

ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ

ای بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها

چاه گذشته،بسته بر او راه بازگشت

خو كرده با سكوت سیاه درنگ ها

***

حیران نشسته در دل شب های بی سحر!

گریان دویده در پی فـــردای بی امید

كام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت

عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید

***

سوسوزنان،ستاره ی كوری ز بام عشق

در آسمان بخت سیاهش دمید و مـرد

وین خسته را به ظلمت آن راه ناشناس

تنها به دست تیرگی جاودان سپرد

***

این رهگذر منم،كه با همه عمر با امید

رفتم به بام دهر برآیم،به صد غرور

اما چه سود زین همه كوشش كه دست مرگ

خوش می كشد مرا به سراشیب تنگ گور

***

ای رهنورد خسته،چه نالی ز سرنوشت؟

دیگر تو را به منزل راحت رسانده است

دروازه طلایی آن را نگاه كن!

تا شهر مرگ،راه درازی نمانده است

 

مرحوم فریدون مشیری

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 810
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391


 

كنار دريـــا،با آب همزبان بودم .

ميان توده رنگين گوش ماهی ها،

ز اشتيـاق تماشا چـو كودكان بودم !

به موج های رها شادباش می گفتم !

به ماسه ها،به صدف ها،حباب ها،كف ها،

به ماهيان و به مرغابيان،چنان مجذوب،

كه راست گفتی،بيرون ازين جهان بودم .

 

نهيب زد دريا،

كه:- « مــرد !

اين همه در پيچ تاب آب مگرد !

چنين درين خس و خاشاک هرزه پوی،مپوی !

مـــرا در آينـــــه آسمان تماشا كن !

دری به روی خود از سوی آسمان واكن !

دهان باز زمين در پی تـو می گردد !

از آنچه بر تـو نوشته ست،ديده دريا كن !

زمين به خون تو تشنه ست،آسمانی باش !

بگرد و خـود را در آن كــرانه پيدا كن!»

 

مرحوم فریدون مشیری



:: بازدید از این مطلب : 793
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com