لب دريا رسيدم تشنـه،بی تاب،
ز من بی تـاب تـر،جـان و دل آب،
مـرا گفت: از تلاطـم ها مياسای!
كه بد دردی است جان دادن به مرداب!
مرحوم فریدون مشیری
:: بازدید از این مطلب : 809
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی
***
به هر چشمی به امیدی كه این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یكی هـم،زین همه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند
***
غریبی بودم و گم كرده راهی
مرا با خود به هر سویی كشاندند
شنیـدم بارها از رهگذاران
كه زیر لب مرا دیوانه خواندند
***
ولی من،چشم امیدم نمی خفت
كه مرغی آشیـان گم كرده بودم
زهر بام و دری سر می كشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم
***
امید خسته ام از پای ننشست
نــگاه تشنـه ام در جستجو بـود
در آن هنگامه ی دیـدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا كه او بود
***
"دو تنها و دو سرگردان،دو بی كس"
ز خـود بیگانه،از هستی رمیده
از این بی درد مـردم،رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها چشیده
***
دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهـربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن كشیده
به خلوت،سر به زیـر بال بـرده
***
به خلوت، سر به زیر بال برده
"دو تنها و دو سرگردان،دو بی كس"
به خلوتگاه جان،با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سكوت جاودانی را شكستند
***
مپرسید،ای سبكباران! مپرسید
كه این دیوانه ی از خود به در كیست؟
چه گویـم! از كه گویـم! با كه گویـم!
كه این دیوانه را از خود خبر نیست
***
به آن لب تشنه می مانم كه ناگاه
بـه دریایـی در افتد بیـكرانه
لبی،از قطره آبی تر نكرده
خورد از موج وحشی تازیانه
***
مپرسید،ای سبكباران مپرسید
مـرا با عشـق او تنها گذارید
غریـق لطف آن دریـا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید
***
مرحوم فریدون مشیری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 738
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
:: بازدید از این مطلب : 1004
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
گالری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 890
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
گالری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 746
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
♥
♥
دلم باغی پر از ریحان و گل بود،به روی رود عشقت مثل پل بود،
نگاهم کردی و ویران شد این دل،مگر چشم تو از قوم مغول بود!
♥
♥
اگر از تمام دنیا خسته شدی،به یاد قلبی باش که هرگز از تـو خسته نمی شه
♥
♥
تـوی مغـازه ی ♥قلبـــــــــــــم♥
یاد تو تنها چیزیه که روش نوشتم "سوال نکنید" فروشی نیست!!!
♥
♥
درویش کوچه های تنهاییم کاسه گدایی مـرا سکه ی نگاه تـو کافیست!!!
♥
♥
ما شمع غمیم شعله نداریـم،آواز تنیم خـانه نداریم،
باور به خدا کن که همیشه جز دوری تو غصه نداریم.
♥
♥
میگن شبا فرشته ها از آرزوی آدما،قصه میگن واسه خدا
خــــدا کنه همین شبا گفته بشه قصه ی تـــو واسه خدا
♥
♥
احتیاج به مستی نیست،!یک استکان چای هم دیـوانـه ام می کند
وقتـی میـــــزبان چشمان تــــــو باشد.
♥
♥
زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد،پس با تمام سکوتم دوستت دارم
♥
♥
:: موضوعات مرتبط:
$M$ های عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1126
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
عشق نگهداری میخواد،شبها بیداری میخواد،
وقتـی تنگه دل یار،از تــو دلداری میخواد
وقتی کسی به دلت نشست نشستنش مقدسه،
حتی اگه نخـوادتو رو نفس کشیدنش بسه
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد به من،
من خودم بودمو یک حس غریب که به صدعشق و هوس می ارزید
عشق کلید شهر قلب است،به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هرکلیدی بازشود
آرزوم بی تو محاله،لحظه هام بی تو سواله،
بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی عبوره
من نمیخوام تو خیالم بهت بگــم عاشقت هستم
دوستدارم که راستی راستی حس کنم کنارت هستم
من در این کلبه خوشم
تــو در آن اوج که هستـی خوش باش،
من به عشق تـو خوشم
تـو به عشق هرکه هستی خوش باش
اگر یادت کنـم دیوانه میشم
فراموشت کنـم بیگانه میشم
اگر ترکت کنـم می میـرم از غم
فراموشت کنـم می پاشم از هم
غمخانه عشق تو به رضوان ندهم،یک خار تو را به صدگلستان ندهم
تــو معدن عشـق آرزوهـای منـی، من کفـر تــو را به گنـج ایمان ندهم
یک شب از عمرم صفحاتی خواندم،چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم
همه دفتر عمـرم ورقی پیش نبــود، همه تکــــــــــرار تمنـــــــای تـــــو بـود
ای دوست گلی به یادگار بفرست،
گر لایق گل نیستـم خـار بفرست
از بهــر خــــــدا،نه از بهــر دلت،
من پیامی داده ام ـو جوابی بفرست!
موجم کردی که بی قرارت باشم،ابـرم کردی که اشک بارت باشم
در سکوت گل جلوه نمودی تا من،چون خار همیشه در کنارت باشم
نازی که ز لبـــخنـد گل یاس هــویـداست
زیبایی عشق است که در چشم تو پیداست
هر چه باشی نازنیـن،ایــام خــارت می کند
هر چه باشی شیردل دنیا شکارت می کند
هر چه باشی با لـــب خنــدان میان دیگران
عاقبت دست طبیعت اشک بارانت می کند
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1160
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
یه روز یه دختره یه پسره رو توخیابون می بینه...
خیلی ازش خوشش میاد...خلاصه هر کاری میکنه که دل پسره رو بدست بیاره،پسره اعتنایی نمیکنه...
چرا؟ چون فکر میکنه همه دخترا مثه همن...
ازقصه ها شنیده بوده که دخترا بی وفان...
خلاصه بعد از گذشت سه چهار روز پسره دل میده به دختره...
خلاصه باهم دوس میشن و این دوستی می کشه تا یک سال،دوسال،سه سال،چهار و پنج... همینطوری باهم بزرگ میشن...
خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن،پسره به دختره میگه:چقدردوستم داری؟
دختره با مکث زیاد میگه:فکرنکنم اندازه ای داشته باشه!
پسره میگه:مگه میشه آدم هیچ عشقشو دوس نداشته باشه؟
دختره میگه:نه...نه اینکه دوستت ندارم،اندازه نداره...
دختره از پسره می پرسه: توچی؟تو چقدر منو دوس داری؟
پسره هم مکث زیاد می کنه،میگه...میگه:خیلی دوستت دارم...بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی...
روزها می گذره...شب ها می گذره...پسره یه فکری به نظرش میرسه...میگه:میخوام این فکر رو عملی کنم...
می خواس عشق خودشو امتحان کنه...
تا اینکه یه روز میرسه بهش میگه...بهش میگه:من یه بیماری دارم که فکر نکنم تا چند روز دیگه بیشتر دووم بیارم...!
راستی اگه من بمیرم توچکار میکنی؟
دختره یه ذره اشک تو چشماش جمع میشه و میگه:این چه حرفیه میزنی؟دوس ندارم بشنوم...
خلاصه حرفو عوض میکنه و میگه : توچی؟ تو که بمیری ، منم میمیرم...فکرمی کنی خیلی ساده اس تنهایی بدون تو بودن؟؟؟
پسره میگه:نه...بگوحالا...
دختره میگه:نمی دونم چکارمی کنم ولی اگه من مردم چی؟
پسره بهش میگه:امتحانش مجانیه...!اگه تومردی بهت میگم چکار می کنم...
خلاصه اتفاق میفته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده...
تا اینکه به ذهنش می رسه الکی خودشو به کشتن بده تا ببینه اون دختره چکارمیکنه...
خلاصه تشییع جنازه ای واسه پسره می گیرن و دفنش میکنن و پسره یه جا قایم میشه میبینه دختره فقط یه شاخه گل رز قرمز میاره میندازه ومیره...
تا اینکه میبینه واقعا اهمیتی بهش نداده...دختره با کس دیگه ای رفته...
خیلی غمگین شده بود...دنیاش خیلی بی رنگ شده بود...
تا اینکه بعد از چند روز دختره تصادف میکنه و می میره...
دختره رو دفن میکنن...هیشکی سرمزارش نیس...
پسره با یه شاخه گل یاس سفید یا نه با یه دسته گل یاس سفید میاد سر قبر دختره بهش میگه:
اون لحظه بود که این سوالو ازم پرسیدی:اگه مردی چکار میکنم؟
این کارو می کنم...تموم یاس های سفید و با خون خودم قرمز می کنم...
منم کنارت میمیرم...
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 835
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
|
|
مرحوم آیت الله مجتهدی می فرمودند:
اگر میخواهید بهشتی شوید مادر باید از شما راضی باشد مادر از پدر مهم تر است
در روایت آ مده كسی از رسولخدا پرسید: من به چه كسی خوبی كنم؟
رسولخدا فرمودند: مادرت دوباره پرسید دیگر به چه كسی؟
پیامبــــر فرمود مـادرت.
مجددا" پرسید پیامبـر فرمود مـادرت و در مرتبه ی چهارم فرمودند پدرت.
سه مرتبه فرمودند مـادرت و یک مرتبه فرمودند پدرت.
چون مـادر رقیق القلب است اگر انسات مقداری به حرف مـادرنرود
دلش می گیرد اما پـدر اینطور نیست.
هر شب برای پـدر و مادرتان یک سوره ی قـرآن
بخوانید و یادشان کنید و بر این کار مقید باشید.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 919
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
در و دیـوار و عطر یاس و زهرا(س)
صـــــــدای نـالــــه و فــــریـاد مـولا
کجا رسم فتـوت این چنین است؟
میان کوچه ره بستن به زهرا(س)
تمام هستی ام مدیـون زهراست
که عالم از ازل در دست زهراست
دهـــــــان غنچـه هـای یاس گــوید
که نیلی،رنگ سرخ عشق زهراست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 795
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
ای آسمانی تر برایم بال و پر شو
اندازه ی تصویر ذهنم مختصر شو
امشب دوباره پای به پای اشک هایم
با چشمهای بی قــرارم همسفر شو
مثل پرستـــــو از بهـار هر چه تقویم
در سردسیر انتظارم،خوش خبر شو
بر وهم تار کودکی هایم بتـاب وُ
هم رنگ لبخند پر از مهر پـدر شو
یک بار در بیـــداری ام برگــرد و در خواب
هر قدر می خواهی تو مفقود الاثـر شو !
کتاب یک خاکریز غزل
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 769
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
سرچشمه،دفتر مركزی حزب جمهوری اسلامی،طبقه دوم،واحد نقد و بررسی؛ همجوار اطاقم، واحد صوت بود.برادر عزیزم محمود بالاگر مسئولیت ضبط برنامه ها را برعهده داشت.
آن روز [شنبه 6 تیر ماه سال 60] در تلاطم بود.
ضبط صوت همیشگی را برداشت و گفت:میخواهم برم مسجد ابوذر.برای چی؟برای ضبط سخنرانی آقای خامنه ای.خیلی سریع رفت.بعد از ظهر سراسیمه به حزب آمد.چند قطره خون روی ضبط صوت پاشیده شده بود.بی اختیار گفتم:ضبط خونی؟! بله آقای خامنه ای را ترور كردند! راست میگی ؟!
الان كجا هستند؟ بیمارستان! حالشون چطوره؟ خبر ندارم.داخل یكی از ضبط صوت هایی كه روی میز بود بمب گذاشته بودند،در حین سخنرانی منفجر شد.
خبر به سرعت پیچید. رادیو ساعت 2 اعلام كرد:حجت الاسلام والمسلمین آقای خامنه ای هنگامی كه در مسجد ابوذر تهران سخنرانی می كردند مورد سوءقصد قرار گرفتند و به شدت مجروح شدند.
حضرت امام خمینی (ره) به جناب ایشان در مورد سوء قصد نافرجام به جانشان فرمودند:
اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم(ص) و خاندان حسین بن علی(ع) هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و كشور اسلامی ندارید و سربازی فداكار در جبهه جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب می باشید،میزان تفكر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند...
من به شما خامنه ای عزیز،تبریک می گویم كه در جبهه های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.
و این دعا مستجاب شد.یک لحظه یادم آمد،آقا دعای همیشگی شان بود:خدایا مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار ده.
فردا شب [یک شنبه 7 تیر ماه سال 60] حدود 2 ساعت قبل از حادثه هفتم تیر،محمود را در صحن حیاط حزب جمهوری اسلامی دیدم.باز هم بی قرار بود.شاید به او الهام شده بود.خودش را برای ضبط برنامه جلسه روزهای یكشنبه حزب،آماده می كرد.
ولی نه،این بار همراه با اداء وظیفه و مسئولیت خود را برای دیدار محبوب و لقاء دوست مهیا میكرد.ضبط برنامه صبغه خونین گرفت.این بار قطرات خون مقدس سیدشهدای انقلاب اسلامی برروی ضبط صوت پاشیده شد.محمود نیز به آرزویش رسید.شهید بالاگر در جوار حق آرمید. شهیدی كه به تازگی عقد ازدواجش را بهشتی مظلوم قرائت كرده بود.
ندای ارجعی را همراه با 72 تن از بهترین یاران امام و انقلاب اسلامی و در راس آنها سالار شهیدان انقلاب اسلامی،شهید مظلوم آیت الله دكتر بهشتی شنید و به ملكوت اعلی پرواز كرد.
شهید محمود
و اینک مروری بر زندگی نامه شهید محمود بالاگر كه بخشی از آن را در نشستی خودمانی و دوستانه از زبان خودش شنیدم.
شهید محمود بالاگر در سال 1338 در اراک در خانواده ای مستضعف متولد شد و پس از مدت كوتاهی به اتفاق خانواده اش عازم تهران شد.تحصیلات وی در دبیرستان مروی به پایان رسید و در همان سال ها به باطل بودن رژیم منفور پهلوی پی برد.در طی دوران انقلاب با عشق به شهادت در تمامی تظاهرات شركت می جست.دوستان او هنوز صدای طنین الله اكبرش را كه در روزهای جمعه در كوچه های اطراف تهران سر می داد به یاد دارند.
پس از پایان خدمت با تأسف از این كه شهادت نصیب او نشده؛ درصدد برآمد كه شغلی برای خود برگزیند كه خدمت به اسلام در آن نهفته باشد و به دنبال این تصمیم مسئولیت واحد ضبط صوت در حزب جمهوری اسلامی را پذیرفت تا بدین طریق در نشر افكار و عقاید اسلامی سهیم باشد.
شهید محمود در جهت اجرای احكام الهی،چند ماه قبل همسری خوب برای خود برگزیده و قصد داشت بعد از ماه مبارک رمضان همان سال،زندگی مشترك خود را آغاز كند كه سرانجام در 7 تیرماه با 72 تن از بهترین یاران امام به دست مزدوران آمریكا شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرینه خود رسید.
پس از عزل بنی صدر،منافقین اعلام قیام مسلحانه نمودند.بنی صدر به منزل منافقین پناهنده شد و توسط آنان همراه با رجوی از ایران گریخت و به دامن غرب پناه برد.حزب الله،در جنگ های خیابانی،منافقین و گروه های ماركسیستی چپ مسلح را سركوب و آرامش را به كشور بازگرداند.اما از شخصیت هایی كه بیشترین سهم را در پیروزی حزب الله و تداوم خط ولایت امام و اجرای احكام الهی در جامعه داشتند انتقام گرفتند.
آنان آیت الله خامنه ای را در تاریخ 6 تیر ماه 1360 ترور نمودند،به طوری كه شدت جراحات باعث شد به مدت 42 روز تحت معالجه قرار گرفتند،كه پس از مرخصی از بیمارستان،از ناحیه دست راست همچنان دچار مشكل ماندند و به عنوان افتخارآمیز جانباز انقلاب اسلامی نائل شدند.
آیت الله خامنه ای تنها 9 روز پس از نماز جمعه 27 خرداد 1360 كه در آن به افشای مستدل توطئه گروه های ضد انقلاب پرداخت،پاسخ استدلال های خود را چنین دریافت كرد؛آن هم از سوی كسانی كه به آزادی بیان و دموكراسی و بحث آزاد سخت اصرار می ورزیدند!!
غلامحسن رفیعا:*عضو سابق حزب جمهوری اسلامی
:: بازدید از این مطلب : 807
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
دوست بدار آنهایی را که در زندگیت نقشـی داشته اند...
نه آنهایی که برایت نقــش بـازی کـرده اند...!.
بعضـی زخـم ها هست که هر روز بایـد روشونـو باز کنی و نمک
بپاشی تا یادت نـره که سراغ بعضی آدما نباید رفت،" نباید " !...
چه اشتبـاه بـزرگیست،تلـخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپــری می کند...
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1341
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
گالری ,
,
:: بازدید از این مطلب : 900
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
نذار امشبم با یه بغض سر بشه
بــزن زیـر گریـه چشـات تـر بشه
بذار چشماتـو خیلی آروم رو هم
بزن زیر گریـه سبک شی یـه کم
یه امشب غرورو بذارش کنار
اگه ابری هستی با لذت ببار
هنـوزم اگه عـاشقش هستی که
نریز غصه هاتو تـــو قلبت دیگه
غرورت نذار دیگه خستت کنه
اگه نیست باید دل شکستت کنه
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
هنوز عاشقی و دوسش داری تـو
نشونش بـده اشکای جاریتـو
نمی تونی پنهون کنی داغونی
نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 797
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 6 تير 1391
|
|
|