سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق
چه ها میخواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای میجویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریاست؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی که از روز ازل ناپیداست...؟
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
قبل از اینکه بخواهی در مورد من قضاوت کنی.
کفش های مرا بپـوش و در راه من قـدم بـزن.
از خیابان ها،کوه ها و دشت هایی گذر کن که من کردم.
اشکهایی بریــز که من ریختـم.
دردها و خوشی های مـرا تجربـه کن.
سال هایی را بگذران که من گذراندم.
روی سنگ هایی بلغــز که من لغـزیدم.
دوباره و دوباره بر پاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن.
همان طور که من انجام دادم...
بعد آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی...
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات , ,
:: بازدید از این مطلب : 466