براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|
|
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تونیست
نیست به غیر از تو پرستار تو
بر حذر از مصلحت اندیش باش
بی خبر از خویش چرایی چرا؟
صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده است
خواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی
ور به خود آیی به خدایی رسی
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
چون پری از دیده مردم نهان
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غمو رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه د لی رابدلی راه نیست
هر چه طلب می کنی از خویش کن
رهیـــ معیریـــ
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 865
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|