هیچ چیـز نمیتـواند ذرهای از احساس خـانـوادههای شهدا،به خصوص شهدای گمنام و در آن بین،مادران شهید را به تصویر بکشد.
و شاید شعر که ازعمق احساس شاعر تراوش می کند،بتواند گوشهای از این احساس را انتقال دهد.
به سیل اشک باید شست راه کاروان ها را
هنـــوز از جبهـه میآرنـد تابـوت جــوانها را
کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد
غـــم ابـرو کمان ها مینـوازد قد کمانها را
نه پیــراهن به تن مانده نه بـوی پیرهن مانده
امان از این چنین داغی که میبرّد امانها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریـغا دیــــر فهمیدیـــــم آن خـط و نشـانها را
به دنبـال جـــــوان خـوش قد و بالای خود بودند
همانانی که با خود میبرند این استخوانها را
اگر دریا نمیگنجد به کوزه با چه اعجازی
میـان چفیه پیچیدند جسـم پهلوانها را؟
خبر دادند یوسفها به کنعان باز میگردند
نـدانستیـــــم با تابـوت میآرنـد آنـــــها را
به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند
خـــدا از شانه مــردم نگیرد این تکانها را
شاعر:میلاد عرفانپور
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 712
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0