بیمارت ای علی جـان،جـز نیمه جـان ندارد
میلی به زنـده مانـدن،در ایـن جـهان ندارد
غم چون نسیم پائیـز،برگ و بر مـرا ریخت
این لاله ی بهــاران،غیــر از خــزان ندارد
بگــذار تا بمیـــرد زیـن بـاغ پــر بگیــــرد
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد
خواهم که اشک غـربت،از چهـره ات بگیرم
شــرمنـده ام که دیگــر،دستـم تـوان نـدارد
بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی گشایـم محسن زبان ندارد
هر کس سراغـم آمـد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید،قبرش نشان ندارد
شهری که در امانند حتی یهود در آن
در بین خــــانه خود زهـرا امان ندارد
ای ناله ها برآئید،ای لاله ها بریزید
گلــزار وحی دیگر،سرو روان ندارد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 641
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0