مدينه همچنان در غربت بی بديل خود،آبی آسمانش غروب نيلگونی را در پهنه خود دارد.كاش امروز مدينه بودم و زائـر مزاری می شدم كه گنجينه فروغ لايزالی علم و دانشوری است.كاش در كنار تربت امام محمدباقر(ع) می ماندم و در جوار حضرتش درسآموز مكتب علم و معرفت او می شدم.ميقات شـجره هم ديگر در سكوت سهمگين خود فرو رفته است،آنان كه آهنگ خـدا كردهاند،از ميقات هم گذشتهاند.
لباس احرام به تن كردهاندو سپيدپـوش شدهاند،امواج انـوارالهی رابالبيک گفتن خويش احساس كردهاند،ساده و صميمی،بی آلايش از هر زيـور و پست و مقامی در اقيانوس عظيم انسانهای موحد راهی خانه حضرتدوست شدهاند.
كاش روزی من می شد و احرام می بستم و نسيم بخشش و عطا را با همه وجود خويش احساس میكردم.وارد شهر امن خدا و در شهر سلوک پيامبران در درگاه الهی معتكفمی شدم.
عطر خوش بهشت را از كنار خانه حضرت حق جلواعلی استشمام میكردم و عطر ملكوت الهی برای هميشه دل و جانم را تسخير میكرد،در شهر پيامبران الهی،همسايه و همراز حضرت آدم، نـوح،ابـراهيم و اسماعيل می شدم و نـور وجود پيامبـرخاتم(ص) را در سرزمين وحی احساس میكردم.
دوست داشتـم از منـارههای بلند شهر گلبانگ اذان بلال را بشنـوم و قـامت عشـق ببنـدم.دلـم میخواست به مهمانی خـانه حضرت دوست دعوت و با صاحب خانه همكلام شـوم.دعايـم را مستجاب كند و مـرا در زمره خوبان قلمداد كند ولی من هنـوز اسيـر نفس خودم.
جام جم
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2