شادمانی بـود و من بودم،تـو بودی،عشق بـود
عشق و شادی با تـو رفت و غم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست و شادیها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ره صحـرا گرفت
بوسه های آتشین بر روی لبهامان فشرد
آشنایی های ما رنگ جدایی ها گرفت
مرغ بخت آمد به بام خانه ام اما پـرید
دولت عشـق تـو را ایام داد اما گرفت
داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت
جـام لبریـز امیدم را فلک بر خاک ریخت
عشق را از ما گرفت اما چه نازیبا گرفت
از فریب روزگار ایمن مشو کاین بلهوس
بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت
مهدی سهیلی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 409
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0