باز دلم...
نفسم. عشقم...
باز آمدم. مثل همیشه بی ریا
و
بی سر و صدا با همان سکوت همیشگی
با همان آشفتگی ها و بی سرو سامانی ها
آمدم.
آمدم در آغوش تـو. در پناه بی پناه تـو
کاش آن شب هیچ گاه تمام نمی گشت.
گرفتن تـو در بغل خسته خستگی هایم
و
فشردن لب تـو بر لبان خشکیده و عطش زده ام
باز آمدم تا بگویمت:
نفسم دوستت دارم
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 446
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3