اینها برای کشتن تو نقشه می کشند
از لحظه ای که وارد این سامرا شدی
اهل مدینـه ای چقَدَر راه آمدی
اما اسیر معتمد بی حیا شدی
کـم حـرص این جماعـت گمـراه را بخـور
تو برکتی که شامل همسایه ها شدی
آقا عجیب لـرزه به دستت فتـاده است
حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی
با تشنگی لحظه ی آخر بدون شک
با پای دل روانـه ی کـرببلا شدی
رفتی غروب روز دهم٬سال شصد و یک
گــریه کن تمامـی آن صحنـه ها شدی
گفتی منم شبیه خودت تشنه ام حسین
همســایـه ی غـریبـی خـون خــدا شدی
عبد الحسین مخلص آبادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2