بعد رفتـم به سراغ چمدان های قدیمی
عکس های من و دلتنگی یاران صمیمی
روزهایی همه محبوس در انباری خانه
خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی
رفتـه بــودم به چهل سالگی غـربت بابا
با همان سوز که می گفت:خدایا تو کریمی
مشهد و عکس پدر،ضامن آهو و دل من
گریه هم پاک نکرد از دل من گرد یتیمی
تازه همسایه ی باران و خیابان شده بودیم
کاشی چـاردهم،رو بـه روی کـوی نسیمی
عشق را تجربه می کردم در ساعت انشاء
شعر را تجـزیه می کردم در دفتــر شـیمی
نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل
سـاعت جبــر شد و غُـرغُـر اسـتاد عظیمی
اردوی رامسـر و گم شدنــم در شب مجنـون
رقص موسای عـرب،خنده ی مسعود کریمی
این یکی هسـت ولــی از همـه ی شـهر بـریـده
آن یکی را سرطان کشت،سلامی...نه،سلیمی
این یکی عشق هدایت داشت با عشق فرانسه
آن یکی قصّــه نـویسـی شــد در حــدّ حکیـمـی
آن یکی پنجـــره ای واکـرد از غــربت فـکّه
این یکی ماند،گرفتندش در خانه ی تیمی
این یکی باز منم شــاعـر دلتنـگی یــاران
این یکی باز منم در چمدان های قدیمی
علیرضا قـزوه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0