عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



ترکش بیت المال

می گفت:مواظب باشید،هر چه دم دستتان رسید نخورید.

خصوصاً تیر و ترکش،اینها بیت المال است.حساب و کتاب دارد. فردا باید جوابگو باشید.

مال ملت بیچاره عراق است.از گلوی خودشان بریده اند، سر وته خرجشان را زده اند شندر غاز تهیه کرده اند و داده اند بـرای مهمات،آنوقت شما راه به راه آنها را می خورید و شهید و مجروح میشوید؛این درست است؟ نشنیده اید که فی حلالها حساب و فی حرمها عقاب! دنیا ارزش ندارد. یک خورده جلوی شکمتان را نگه دارید.

--------------------------------------------------------------------------------------------

برای کار می روم

یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم،یکروز مرا کنار کشید و گفت:اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات.

پرسیدم:تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی.گفت:درست است،اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم،من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی روم،می روم برای کار.

پرسیدم:حالا میخواهی چه کنی؟ گفت:می رویم مخابرات شماره می دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می کنیم، من نتوانسته ام بیایم،بعداً خودم تماس می گیرم.

آقا رفتیم مخابرات،شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو،منزل فلانی،با اهواز صحبت کنید!

گوشی را دادم دست خودش گفتم:مثل اینکه دیگر کار خودت است.

--------------------------------------------------------------------------------------------

تیـر سرد کن

او كه سن و سال بيشتری داشت از دوست بسيجی خردسالش سوال كرد كه نگفتی بالاخره چطور موفق شدي بيايی منطقه و رزمنده بسيجی گفت:‌هيجی فرار كردم.آنها تا آخرين لحظه هم حرف خودشان را میزدند.تو بروی جنگ جنگ كجاميرود؟خودت را نمی توانی جمع وجور كنی ،‌يک خدمتكار میخواهی كه تر و خشكت كند آن وقت صدايت را می اندازی در گلويت كه میخواهم بروم با دشمنان دين بجنگم!‌آخر چه كاری از دست تو بر میآيد؟ و از اين حرفها.برادری كه بزرگتر بود گفت:تو هم می گفتی هيچ كاری نتوانم بكنم يكی دو تا تير را كه سرد می كنم!‌ بسيجی كه تا آن لحظه او را محرم فرض كرده بود و حالا می ديد همسنگرش هم همان حرف را به زبان ديگر می گويد به او حمله برد؛دنبال هم در محوطه،از اين سو به آن سو.

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

--------------------------------------------------------------------------------------------

 

بسيجی نيشابوری وبيسيم

روزی سركلاس آموزش مخابرات فرق بی سيم«اسلسون»را با«پی آر سی»ازبچه ها پرسيدم.

يكی از بسيجی های نيشابوری دستش را بلند كرد،گفت:« مو وَر گويم؟»

گفتم: وَر گو.

گفت: اسلسون اول بيق بيق مِنه،بعد فيش فيش منه.ولی پی آر سی از همو اول فيش فيش مِنه.

كلاس آموزشی از صدای خنده بچه ها رفت رو هوا.
--------------------------------------------------------------------------------------------

 

آپاراتی دشمن

راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه،یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم.دست بر قضا یكی از لاستیک ها پنچر شد.

رفتم واحد بهداری و به یكی از برادران واحد گفتم: آپاراتی این نزدیكی ها نیست؟مكثی كرد و گفت: چرا چرا. پرسیدم: كجا؟

جواب داد: لاستیک را باز كن ببر آن طرف خاكریز(منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یک دو راهی می رسی،بعد دست چپ صدمتر جلوتر سنگر فرماندهی است.برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده،پسرخاله ات! اگر احیاناً قبول نكردبا همان لاستیک بكوب به مغز سرش ملاحظه منرا نكن.

--------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 579
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 31 فروردين 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com