آیـد مــــرا چو نـوبت پـــرواز،بر پـــرم
از گل بسبزهای و ز بامی بخــانـهای
خندید مرغ زیرک و گفتش تو کودکی
کودک نگفت،جــز سخن کـودکانـهای
آگاه و آزمـوده تـوانـی شـد،آن زمـان
کآگه شوی ز فتنه ی دامی و دانهای
زیـن آشــیان ایمن خـــود،یادهـا کنی
چـون سـازد از تـــو،حـوادث نشانهای
گردون،بر آن رهست که هر دم زند رهی
گیتی،بر آن سر است که جوید بهــانهای
بـاغ وجــــود،یکســـره دام نــوائب است
اقبـال،قصــهای شـد و دولت،فسـانهای
پنهان،بهـر فــراز که بینی نشیبــهاست
مقــدور نیست،خـوشدلی جــاودانـهای
هر قطـرهای که وقت سحر،بر گلی چکد
بحــری بــود،که نیستش اصلاً کـرانـهای
بنگر،به بلبل از ستــمِ باغبـان چه رفت
تا کـــرد ســوی گل،نگـه عـاشــقانهای
پـرواز کن،ولی نه چنـان دور ز آشـــیان
منـمــای فکـــــر و آرزوی جـــاهلانـهای
بین بر سر که چرخ و زمین جنگ میکنند
غیـر از تـو هیــچ نیست،تـو اندر میـانهای
ای نور دیده،از همه آفاق خوشتر است
آرامگــــاه لانـــه و خــواب شـــبانـــهای
هر کس که توسنی کند،او را کنند رام
در دسـت روزگــــــار،بـــود تــازیـــانـهای
بســیار کس،ز پـای در آورد اسـب آز
آن را مگــــر نبــود،لگام و دهـــانـهای
پروین اعتصامی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1