زنده کدامست بر هوشیار
آن که بمیرد به سر کوی یار
عاشق دیـوانه سرمست را
پند خردمند نیـاید به کار
سر که به کشتن بنهی پیش دوست
به که بگشتن بنهی در دیـار
ای که دلم بـردی و جـان سوختی
در سر سـودای تـو شد روزگار
شربت زهر ار تـو دهی نیست تلـخ
کـوه احد گر تـو نهی نیست بار
بندی مهر تـو نیــابد خلاص
غـرقه عشـق تـو نبیند کنـار
درد نهانی دل تنگم بسوخت
لاجرمم عشق ببـود آشکار
در دلـم آرام تصـور مکن
وز مــژهام خـواب تـوقـع مـدار
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از تـوست غـرامت بیــار
بـر سر پا عـذر نباشد قبول
تا ننشینی ننشیند غبـار
دل چه محل دارد و دینــار چیست
مدعیـم گر نکنـم جـان نثــار
سعدی اگر زخم خوری غم مخور
فخــر بـود داغ خداوندگار
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 422
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0