درد یک پنجـــره را پنجــره ها می فهمند
معنی کــــور شـدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بـــروی،ســـاده بیـــایی پایین
قصه ی تلـخ مــرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حـرف زدن
چشم ها بیشتـر از حنجـره ها می فهمند
آنچـه از رفتنت آمــد به ســـــرم را فـــردا
مردم از خواندن این تذکـره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منــــزلت شمس مــرا
قـرن ها بعد در آن کنگــره ها می فهمند
کاظم بهمنی