روزگاریست همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند
دیـوند ولی مثل پـــری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
عشق را همه با دور کمر می سنجند
خب طبیعیست که یک روزه به پایان برسد
عشقهای که سر پیـچ خیـــابان برسد
در خیـــابان چهــره آرایش مکن
از جــوانان سلب آسایش مکن
زلف خود را از روسری بیــرون مریز
در مسیـــر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش و روز معاد
طره گیسو را مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
خـواهرم این قدر تنـــازی مکن
با اصول شـرع لجبـــازی مکن
در امور خویش سرگردان مشو
نـوعروس چشم نامردان مشو
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1198
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3