کبریای تـوبـه را بشکن پشیـمانی بس است
از جـواهـرخـانه خالـی نگهـبــــانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبـــروداری کن ای زاهـد مسـلمانی بس است
خلـق دلسنگاند و من آییـنـه بـا خـود میبـرم
بشکنیدم دوسـتان دشـنام پنـهانی بس است
یوسف از تعبیــر خــواب مصــریان دلســرد شد
هفتصد سال است میبارد! فـراوانی بس است
نسل پشت نسل تنــها امتحــان پس میدهیم
دیگــــر انسـانی نخـواهد بـود قربانی بس است
بــر ســر خـوان تــــو تنـــها کفـــــر نعمت میکنیم
سفرهات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!
فاضل نظری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0