مـادر کودکش را شـیر میدهد
و کودک از نـور چشـم مـادر...
خــواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتـــر شد
کیف مـادر را خالی می کند
تا بسته سـیگاری بخــرد...
بر استخـوان هـای لاغـر
و کم خـون مـادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود...
وقتی برای خودش مــردی شد
پــا روی پــا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد و میگوید:
عقل زن کامل نیست...
برگرفته از وبلاگ
bestpoetry.blogfa.com
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: برچسبها:
شیر ,
زن ,
سیگار ,
خون ,
:: بازدید از این مطلب : 774
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0