گل در میــان آتش غمهــا نشست و بعد
گلبـرگهای نازکش از هم گسست و بعد
یک تازیـانـه پیکـــــر گل را هـــدف گـرفت
شلاق،شد طنـاب شـقایق پرست و بعد
شـد طـوق و دور گــردن یک باغبـان تنید
ظـرف بلـور غیـرت مـردی شکست و بعد
با داس تشنــه بــر شکــــــــم یـاسمن زدنـد
طوری که غنچه از وسط ساقه جست و بعد
طـــوفـان ضــربـه هـای لـگــد ناگهـان زد و
راه نفس به یاس کمـر بستـه،بست و بعد
عمــــر بهـــــارگـونـه آن گل تمـــام شـد
بگرفت باغبـان ثمـرش روی دست و بعد
بـردش که در میـان زمین مخفی اش کند
امّا به زیـر هجمـه غمـهـــا شکست و بعد
گفت ای عـزیـز گل کفنـم،یـاسمن بمان
بنـگــر مـــرا کـه در محنـم،یـاسمن بمان
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: برچسبها:
گل ,
آتش ,
تازیانه ,
لگد ,
عمر ,
کفن ,
:: بازدید از این مطلب : 588
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0