با من که به چشم تـو گرفتارم و محتاج
حرفی بـزن ای قلب مــرا بـرده به تـاراج
ای مـوی پـریشـان تـو دریـای خـروشان
بگـذار مـــرا غــرق کند ایـن شـب مـواج
یک عمـر دویـدیـم و به جـایی نرسیدیم
یک آه کشیدیــم و رسـیدیـم بـه معـراج
ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جــز عشـق نیــاموختی از قصـــه حلاج
یک بـار دگـر کاش به ســاحل بـرسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
+++++++++++++++++++++++++
شاهرگ های زمین از داغ بـاران پر شده ست
آسمانا! کاسه ی صبـر درختاـن پر شده ست
زندگی چــون ســاعـت شماطه داره کهنـه ای
از توقف ها و رفتن های یکسـان پـر شده ست
چای می نوشــم که بــا غفلـت فـــراموشت کنــم
چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست
بس که گل هایم به گـور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلـدان پـر شده ست
دوک نخ ریسی بیــــــاور یوسف مصـری بـبـر
شهر از بازار یـوسف های ارزان پـر شده ست
شـهر گفتـــــــم!؟ شـهر! آری شـهر! شـهر
از خیابان! از خیـابان! از خیــابان پرشده ست
++++++++++++++++++++++++++++++
بگذار اگر اینبار ســر از خـاک برآرم
بر شانهی تنـهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفتهام ای دوست
ناراضــیام، امّـا گلــهای از تـــــو نـدارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خـودم را بشمارم
از غربتام این قدر بگویم که پس از تو
حتّا ننشستهست غبـاری به مــزارم
ای کشتی جان! حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تــو را نیــز به دریــا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فــرو خفته مــرا مرد نگه دار
تـا دست خـداحافظیاش را بفشـارم
+++++++++++++++++++++
سرسبز دل از شاخه بریدم،تو چه کردی؟
افتـــادم و بـر خـاک رسیدم،تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تـو دویدم،تــو چه کردی؟
هر کس به تـــو از شـوق فـرستاد پیــامی
من قاصد ِ خـود بـودم و دیدم تـو چه کردی
مغـــرور،ولــی دسـت به دامـــان ِ رقیبــان
رسوا شدم و طعنه شنیدم،تـو چه کردی؟
«تنــهایی و رسـوایی »،« بی مهــری و آزار»
ای عشق،ببین من چه کشیدم تو چه کردی!
+++++++++++++++++++++
اکنون که ارغوان به تو نفروخت گل فروش
پیــــراهنی به رنگ گـل ارغـــوان بپــوش
از یــــاد بـردن غــم عـالـم میسر است
اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش
کوشش چه می کنی که از ایـن سـنگ بگـذری
کوهی است پشت سنگ،از این بیش تر مکوش
چون نی نفس کشیدن مـا ناله کردن است
در شـور نیــز نالـه ی ما می رسد به گوش
آتش بــزن به سینه ی آتش گرفتـه ام
آتش گرفتـه را مگــر آتش کند خموش
+++++++++++++++++++++
ای که برداشتی از شـانه ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر ِ من برداری
ظاهـر آراستـه ام در هـوس وصل،ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری
هر چه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تــو را دوسـت نمی دارم اگــر بگـذاری
موجم و جــرأت ِ پیش آمـدنم نیست،مگر
به دل ســـنـگ تــــو از مـن نـرسد آزاری
بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار
تــو هم ای آیینـه از دیــدن ِ مـن بـیــــــزاری ؟!
فاضل نظری
++++++
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: برچسبها:
قلب ,
گل فروش ,
خاک ,
مور ,
آیینه ,
موج ,
چشم ,
:: بازدید از این مطلب : 673
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0