عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




 

 

دلت را چند می فروشی؟!

 

 

 

 

 

ابوالفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبیّین خود آورده است:

روش و اخلاق امام موسى كاظم علیه السلام چنین بود كه اگر كسى پشت سر حضرتش حرف زشتى مى‌زد و بدگوئى میكرد،امام اظهار ناراحتى نمى‌كرد،بلكه هدیه‌اى برایش مى‌فرستاد.

 

 

همچنین مورّخین در كتاب‌هاى مختلفى آورده‌اند،مردی از نواده‌های عمر بن خطاب،در مدینه با امام كاظم (علیه‌السلام) دشمنی میكرد و هر وقت به او می‌رسید،با كمال گستاخی به علی (علیه‌السلام) و خاندان رسالت ناسزا می‌گفت،و بدزبانی میكرد.

 

 

روزی بعضی ازیاران،به آن حضـرت،عرض كردند:

"به ما اجازه بده تا این مـرد تبهكار و بد زبان را بكشیم ".

 

 

امام كاظم (علیه‌السلام) فرمود:

نه،هرگز چنین اجازه‌ای نمی‌دهم،مبادا دست به این كار بزنید،این فكر را از سرتان بیـرون نمائید. تا اینكه از آنها پرسید:آن مـرد(نـوه عمر)اكنون كجاست؟

 

 

گفتند: در مزرعه‌ای در اطراف مدینه به كشاورزی اشتغال دارد.

 

 

امام كاظم (علیه‌السلام) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال وارد به كشت و زرع او شد.

 

 

مرد فریاد زد: "كشت و زرع ما را پامال نكن ".

 

 

حضرت همچنان سواره پیش رفت،تا اینكه به آن مرد رسید و خسته نباشید به او گفت: و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید،و فرمود:"چه مبلغ خرج این كشت و زرع كرده ای؟"

 

 

او گفت: صد دینار

 

 

امام كاظم فرمودن چقدر امید داری كه از آن بدست آوری؟

 

 

او گفت: علم غیب ندارم

 

 

حضرت فرمود: من می‌گویم چقدر امید و آرزوی داری كه عایدت گردد.

 

 

گفت: امیداورم 200 دینار به من رسد.

 

 

امام كاظم(ع) كیسه‌ای درآورد كه محتوی 300 دینار بود و فرمود:این را بگیر و كشت و زرع تـو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را كه امید داری به تو برساند.

 

 

آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام گردید كه همانجا به عذرخواهی پرداخت،و عاجزانه تقاضا كرد كه تقصیر و بدزبانی او را عفو كند.

 

 

امام كاظم(ع) در حالی كه لبخند بر لب داشت،بازگشت.

 

 

مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام كاظم(ع) به مسجد آمد،از قضا آن مرد نیز در مسجد بود، و با دیدن امام برخاست و با كمال خوشرویی به امام نگاه كرد و گفت:"اللهُ اَعلمُ حَیثُ یَجعلَ رِسالَتَه،خدا آگاه‌تر است كه رسالتش را در وجود چه كسی قرار دهد".

 

 

دوستان آن حضرت،وقتی که دیدند آن مرد كاملا عوض شده،نزد او آمدند و علتش را پرسیدند كه چه شده این گونه تغییر جهت داده ای،قبلا بدزبانی می‌كردی،ولی اكنون امام(علیه‌السلام) را می‌ستایی؟

 

 

او گفت:همین است كه اكنون گفتم،آنگاه برای امام (علیه‌السلام) دعا كرد،و سؤالاتی از امام (علیه‌السلام) پرسید و پاسخش را شنید.

 

 

امام (علیه‌السلام) برخاست و به خانه خود بازگشت،هنگام بازگشت به آن كسانی كه اجازه كشتن آن مرد را می‌طلبیدند فرمودند: "این همان شخص ‍ است،كدامیک از این دو راه بهتر بود، آنچه شما می‌خواستید یا آنچه من انجام دادم؟من با مقداری پول كه كارش را سامان دهد، اوضاعش را سامان دادم،و از شر او آسوده شدم.

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع:

اعلام الوری،ص 296.

اعیان الشّیعه،ج 2،ص7.

بحارالانوار،ج 48،ص 102،ح7.

مناقب ابن شهر آشوب،ج 4،ص 319.

دلائل الامامة،ص 311.

كشف الغمّة،ج 2،ص 288.

 

 

 

 





:: موضوعات مرتبط: مطالب مذهبی , ,
:: بازدید از این مطلب : 732
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com