عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 

 

 

توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید.

دو مرحله عملیات کره بودیم.

آقـا مهدی وضع را که دید،به بچه های فنی-مهندسی گفت جایی درست کنند برای صبحگاه.

درستش کرد،یک روزه.همه ی نیروها هم مؤظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند.

صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد.

آن قدر بلند بلند شعار میداند و فریاد میزدند که نگو.

بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی میخواست برود.بچه ها ریختند دور و برش.

هرکسی هر جور بود خودش را به ش میرساند وصورتش را می بوسید.

بنده ی خـدا توی همین گیـرودار چند بار خورد زمین.

یک بار هم ساعتش از دستش افتاد.

یکی از بچه ها برش داشت.

بعد پیغام داد«به ش بگین نمی دم.میخوام یه یادگار ازش داشته باشم.»

 



:: موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
:: برچسب‌ها: دیده بانی , دوربین , خیبر , نماز , شهید , والفجر , اسیر , مُهمات , یادگاری ,
:: بازدید از این مطلب : 711
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 22 اسفند 1392

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 244 صفحه بعد


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com