عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



شما؟

من شیطانم،گویا نام مـرا می بردی

بله،میخواهم بدانم تو چه کرده ای که اینقدر به بدی مشهوری؟ من هر فعل بدی که به ذهن برسد انجام داده ام و مطمئنم که صد بار از تو بدترم.کاری هست که تو کرده باشی و من نکرده باشم؟

نمیدونم،میخواهی یک مسابقه با هم بدهیم تا ببینیم که من چه کار میتوانم بکنم و تو چه کار؟

موافقم.

پس وعده ما یک ماه دیگر،همینجا.

مردخبیث رفت و در این یک ماه از هیچ قتل و جنایت و تجاوزو خباثتی دریغ نکرد.دزدی کرد و به حق دیگران تجاوز کرد و با استفاده از سیاست های پلید،ملت های مختلف را به جان هم انداخت و جنگ درست کرد.و خلاصه هر عمل ناشایست و هر فعل کثیفی از او سر زد.بعد از یک ماه به کوچه محل قرار بازگشت.پیـرمرد یا همان شیطان آرام آرام آمد.

مـرد پرسید:خب پیـرمـرد چه کردی؟

شیطان با صدایی لرزان گفت:اول تو بگو چه کار کردی؟

و مرد شروع کرد به تعریف آنچه از بدی و کثیفی در این یک ماه کرده بود.

خب میبینی که من از هیچ خباثتی کم نگذاشته ام.حالا تو بگو چه کار کردی؟

من وقتی با تو خداحافظی کردم و رفتم،تو همین کوچه دیدم پسر جوانی داره رد میشه و از طرف دیگر کوچه دختر جوانی داره میاد.به دل پسر انداختم که سرش رو بلند کنه و به دختر نگاه کنه.خلاصه پنج روز اول سعی کردم این پسر به آن دختر فکر کنه و طی این پنج روز پسر توی کوچه دنبال دختـر راه می افتاد،ولی دختـر حاضر نمی شد باهاش حرف بزنه.

پنج روز دوم روی دختـر کار کردم تا حاضر شد بالاخره لبخندی به پسر بزنه.با لبخند دختـر،پسر امیدوار شد و من هم روی او کار کردم تا یک نامه فدایت شوم برای دختـر بنویسد.این هم از پنج روز سوم.پنج روز بعدی صرف این شد که دختـر رضایت بدهد تا جواب نامه پسر را بدهد و با او حرف بزند.تا اینجا شد بیست روز.

خب ادامه بده

عجله نکن...پنج روز بعد پسر را آماده کردم که به دختر پیشنهاد بدهد و در این مدت پسر با دختر بیرون می رفت ومدام اصرار میکرد که دختر به خانه شان برود ولی هر چه پسر اصرار میکرد که من دوستت دارم،بیا کسی خانه نیست ومسأله ای ندارد،دختر نمی پذیرفت.پنج روز آخر من به کمک پسر رفتم و روی دختر کار کردم تا بالاخره به تقاضای پسر جواب مثبت داد و به خانه او رفت.

مرد گفت همین؟! من این همه جنایت و تجاوز کردم و تو فقط همین یه کارو کردی؟!

شیطان گفت: تو متوجه نیستی...از همین اقدام من حرامزاده ای به وجود می آید که تمام آنچه تو کردی را انجام خواهد داد.





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
ن : Bahram
ت : شنبه 9 دی 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com