من هم صورت خودراپوشانده،به طورناشناس درگوشه اى ايستاده بودم و رفتاراورا زيرنظرداشتم. اوقيافه عوام فريبى به خود گرفته بود و مرتب ازجمعيت فاصله مى گرفت تا آنكه از آنها جدا شد. راهى را پيش گرفت و رفت.مردم نيز به دنبال كارهايشان رفتند.
من به دنبال او رفتم ببينم كجا میرود و چه مى كند.
طولى نكشيد به دكان نانوايى رسيد،همين كه صاحب دكان را غافل ديد،فهميد نانوايى متوجه حركات او نيست،دو عدد نان دزديد و زير لباس خويش مخفى كرد و به راه خود ادامه داد.
من تعجب كردم،با خود گفتم:
شايد با نانوا معامله دارد و پول نان را قبلا داده يا بعدا خواهد داد.
از آنجا گذشت و به انارفروشى رسيد مقدارى جلوى انارفروش ايستاد.همين كه احساس كرد به رفتـار او تـوجه ندارد،دو عدد انـار برداشت و به راه افتـاد.
تعجبم بيشتر شد! باز گفتم:
شايد با ايشان نيز معامله داشته است،ولى با خود گفتم:
اگرمعامله است چرا رفتارش مانند رفتار دزدهاست.وقتى كه احساس می كند متوجه نيستند، آنها را برمى دارد.
همچنان در تعجب بودم،تا به شخص بيمارى رسيد.
نانها و انارها را به او داد و به راه افتاد.به دنبالش رفتم،خود را به او رسانده،گفتم:
بنده خدا! تعريف شما را شنيده بودم و ميل داشتم تو را از نزديک ببينم اما امروز كار عجيبى از تو مشاهده كردم،مرا نگران نمود.مايلم بپرسم تا نگرانى ام برطرف شود.
گفت : چه ديدى؟
گفتم :
از نانوا دو عدد نان دزديدى و از انارفروش هم دو عدد انار سرقت كردى.
مرد،اول پرسيد:
تو كه هستى ؟
گفتم :
از فرزندان آدم از امت محمد صلى الله عليه و آله.
مرد: از كدام خانواده؟
امام : از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله.
مرد: از كدام شهر؟
امام : از مدينه.
مرد: تو جعفربن محمد هستى؟
امام : آرى،من جعفربن محمدم.
مرد: افسوس اين شرافت نسبى،هيچ فايده اى براى تو ندارد.زيرا اين پرسش تو نشان مى دهد تو از علم و دانش جد و پدرت بى خبرى و از قرآن آگاهى ندارى،اگر از قرآن آگاهى داشتى به من ايراد نمى گرفتى و كارهاى نيك را زشت نمى شمردى.
گفتم :
از چه چيز بى خبرم؟
گفت : از قرآن.
- مگر قرآن چه گفته؟
- مگر نمى دانى كه خداوند در قرآن فرموده:
((من جاء بالحسنة فله عشر امثلها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها)):
هركس كارنيک بجاى آورد،ده برابر پاداش دارد و هركس كار زشت انجام دهد،فقط يک برابر كيفر دارد.
با اين حساب وقتى من دو عدد نان دزديدم دو گناه كردم و دو انارهم دزديدم دو گناه انجام دادم، مجموعاً چهار گناه مرتكب شده ام.
اما هنگامى كه آنها را صدقه در راه خدا دادم در برابر هركدام از آنها ده ثواب كسب كردم،جمعاً چهل ثـواب نصيب من شد.هرگاه چهار گناه از چهل ثـواب كم گردد.
سى و شش ثـواب باقى مى ماند.بنابراين من اكنون سى و شش ثـواب دارم.اين است كه میگويم شما از علم و دانش بى خبرى.
گفتم: مادرت به عزايت بنشيند،تـو از قرآن بى خبرى،خداوند مى فرمايد:
((انما يتقبل الله من المتقين)):
خداوند فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.
تو اولاً دو عدد نان دزديدى،دو گناه كردى و دو عدد انار دزديدى،دو گناه ديگر انجام دادى،روى هم چهارگناه مرتكب شدى.و چون مال مردم را بدون اجازه به نام صدقه به ديگرى دادى،نه تنها ثواب نكردى،بلكه چهار گناه ديگر بر آن افـزودى.مجموعاً هشت گناه شده،نه،اين كه در مقابل چهار گناه،چهل ثـواب كرده باشى.
آن مردسخنان منطقى رانپذيرفت،بامن به بحث وگفتگو پرداخت من نيزاو رابه حال خود گذاشته، رفتم.
امام صادق عليه السلام وقتى اين داستان را براى دوستانش نقل كرد.فرمود:
اين گونه تفسيرها و توجيهات غلط در مسايل دينى سبب مى شود كه عده اى خودگمراه شوند و ديگران را هم گمراه كنند.بحارالانوار ج47 ص238.
مرد دهاتى پيوسته خدمت امام صادق عليه السلام رفت و آمد میكرد.مدتى امام عليه السلام او را نديد.حضرت از حال او جويا شد.
شخصى محضر امام بود خواست از مرد دهاتى عيبجويى كند و به اين وسيله از ارزش او نزد امام بكاهد گفت:
آقا آن مرد دهاتى و بى سواد است،چندان آدم مهمى نيست.امام عليه السلام فرمود:
شخصيت انسان در عقل اوست و شرافتش در دين او و بزرگواريش در تقواى اوست،ارزش آدمى بسته به اين سه صفت است.
زيرا مردم از لحاظ نسل يكسانند و همه از آدم هستند و مزاياى مادى ارزش آفرين نمى باشند.
آن مرد از فرمايش امام عليه السلام شرمنده شد و ديگر چيزى نگفت.بحارالانوار ج78،ص202
شيبانى مى گويد:
روزى امام صادق عليه السلام را ديدم،بيلى به دست داشت و لباس زبر كارگرى پوشيده،در باغ خود چنان كار میكرد كه عرق از پشت مباركش سرازير بود.
گفتم :
فدايت شوم! بيل را بدهيد من اين كار را انجام دهم.
امام فرمود:
نه،من دوست دارم كه مرد براى به دست آوردن روزى زحمت بكشد و از گرماى آفتاب رنج ببرد.
بحارالانوار ج47،ص57.
شخصى محضر امام صادق رسيد عرض كرد:
دو آيه در قرآن است من هر چه دقت مى كنم محتواى آن را نمى فهمم.
امام پرسيد: كدام آيه ؟
او در جواب گفت :
آيه اول اين است كه خداوند مى فرمايد:
((ادعونى استجب لكم)): مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم.
من خدا را مى خوانم،اما دعايم مستجاب نمى شود!
حضرت فرمود:
آيا گمان مى كنى خداوند خلاف وعده كرده؟
گفت : نه.
فرمود: پس علت چيست؟
گفت : نمى دانم.
فرمود:
اكنون من آگاهت مى كنم،هر كس خدا را بندگى كند، به دستورات او عمل نمايد،آنگاه دعا كند و شرايط دعا را رعايت كند،خداوند دعاى او را اجابت خواهد كرد.
پرسيد: شرايط دعا چيست؟
امام فرمود:
نخست حمدخدا را بجاى میآورى و نعمتهاى او را يادآور میشوى و بعد شكر میكنى،سپس درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرستى،آنگاه گناهانت را به خاطر میآورى و اقرار مى كنى،از آنها به خـدا پناه مى برى و توبه مى نمايى،اين است شرايط قبولى دعا.
پس از آن فرمود:
آيه ديگر كدام است ؟
عرض كرد:
اين آيه كه مى فرمايد:((ما انفقتم من شىء فهو يخلفه و هو خيرالرازقين)):هر چه را انفاق كنيد خداوند عوضش را مى دهد او بهترين روزى رسان است.
من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيـزى جاى آن را پـر نمى كند!
حضرت پرسيد:
آيا فكر مى كنى خدا از وعده خود تخلف كرده؟
در جواب گفت: نه.
امام فرمود:
پس علت چيست؟
گفت: نمى دانم.
امام فرمود:
اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اين كه خداوند عوضش را به او مى دهد.داستانهای بحارالانوار ج4
ابراهيم پسر مهزم مى گويد:
در خدمت امام صادق عليه السلام بودم،شب به خانه ام كه در مدينه بود برگشتم،بين من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتى كردم فرداى آن شب پس از نماز صبح،به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم،پيش از آن كه سخنى بگويم به من فرمود:
اى پسر مهزم ! با مادرت چه كار داشتى كه شب گذشته با او به درشتى سخن گفتى؟ آيا نمى دانى رحم او منزل سكونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تـو بود و پستانش ظرفى بود كه از آن شير مى خوردى؟ بحارالانوار ج74،ص76
شقرانى آزاد كرده پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى گويد:
منصور دوانيقى بيت المال را تقسيم میكرد،من هم رفتم ولى كسى را نداشتم كه برايم واسطه شود تا سهمم را از بيت المال بگيرم.همچنان در خانه منصور متحير ايستاده بودم ناگاه چشمم به امام صادق افتاد،جلو رفته عرض كردم:
فدايت شوم ! من غلام شما،شقرانى هستم.امام به من محبت نمود،آنگاه حاجت خود را گفتم.
امام رفت،طولى نكشيد سهمى برايم گرفت،همراه خود آورد و به من داد.
سپس با لحن ملايم فرمود:
شقرانى! كارخوب از هركس خوب است-اما چون تـو را به ما نسبت میدهند و وابسته به خاندان پيغمبر مى دانند - لذا از تو خوب تر و زيبـاتر است.
و كار زشت ازهمه مردم زشت است-ولى ازتـو به خاطر همين نسبت زشت تر و قبيح تراست.
امام صادق(ع) با سخنان كنايه آميز او را موعظه كرد و رفت.
شقرانى فهميد كه امام از شرابخوارى او آگاه است در عين حال در حق وى محبت نمود.از اين رو سخت ناراحت شد و خويشتن را سرزنش كرد. داستانهای بحارالانوار ج 4
عمروبن حريث میگويد:
خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم حضرت در منزل برادرش بود.گفتم:فدايت شوم آيا دينى كه پيروى آن هستم براى شما بيان نكنم؟(تا بدانم دينم درست است يا نه؟)
فرمود: چرا،بيان كن!
گفتم : دين من بدين قرار است؛
1. شهادت مى دهم به اين كه خدايى جز خداى يگانه و بى شريكى نيست.
2. و اين كه محمد بنده و فرستاده اوست.
3. روز قيامت در پيش است و شكى در وقوع آن نيست و خداوند مردگان را زنده خواهد كرد.
4. اقامه نماز و دادن زكات و گرفتن روزه ماه رمضان و حج خانه خدا واجب است.
5. امامت على عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و امامت حسن و حسين و زين العابدين و محمدباقر و امامت شما بعد از او و اين كه شما امامان من هستيد.
و بر همين روش زندگى كنم و بميرم و بر اين اساس خدا را پرستش كنم.
امام فرمود:
اى عمرو! به خدا سوگند دين من و دين پدرانم همين است.
پرهيزگار باش ! و زبانت را جز از سخن خير نگهدار! و نگو من به اراده خودم هدايت شده ام،بلكه خداوند تـو را هدايت كرده است.بنابراين خدا را در مقابل نعمتهايش كه به داده شكرگزار باش ! و از كسانى مباش وقتى كه حاضر است سرزنشش كنند و چون غايب شود پشت سرش غيبت نمايند و مردم را بر دوش خود سوار مكن! و بر خويشتن مسلط مساز! (به اين كه كارهايى را كه ازعهده تو بر نمیآيد،به آنها وعده بدهى.)زيرا اگرمردم را برخود مسلط كنى،بردوشت سوار نمايى ،ممكن است استخوان شانه ات بشكند و درمانده شده از زندگى بيفتى.بحارالانوار ج69،ص5.
حضرت موسى بن جعفرعابدترين،دانشمندترين،سخاوتمندترين وگرامى ترين انسان در زمان خود به شمار میرفت.امام عليه السلام نمازهاى مستحبى شبانه را هميشه میخواند و آن را به نماز صبح وصل میكرد سپس تا طلوع آفتاب مشغول تعقيبات مى شد آنگاه پيشانى به سجده مى گذاشت،تا هنگام ظهر سر از سجده برنمى داشت(ظاهرا امام عليه السلام اين سجده ها را در زندان انجام مى داده است)همواره چنين دعا مى نمود:((اللهم انى اساءلک الراحة عند الموت و العفو عندالحساب)) (خدايا! از تـو هنگام مرگ،راحتى و در وقت حساب،گذشت را خواهانم) و اين دعا را تكرار میكرد.
يكى از دعايش اين بود:((عظم الذنب من عبدک فليحسن العفور من عندک)) گناه از بنده ات بزرگ شد پس عفوت نيكو است.
چنان از ترس خدا مى گريست كه محاسنش از اشک ديدگان تر مى شد.از همه مردم بيشتر به خانواده و خويشانش رسيدگى میكرد.شبها با زنبيلهايى كه محتوى طلا،نقره،آرد و خرما بود،به سراغ فقراى مدينه مى رفت و به ايشان مى داد در عين حال نمى فهميدند چه كسى به آنها كمک مى كند.بحارالانوار ج48،ص101.
على پسر ابى حمزه مى گويد:
امام موسى بن جعفر را ديدم در زمين خود كار میكرد،وجود مباركش را عرق فرا گرفته بود.گفتم:
فدايت شوم ! كارگران كجا هستند؟
امام فرمود:
اى على ! كسانى با دست كار كرده اند كه از من و پدرم بهتر بودند.
پرسيدم :
آنها كيانند؟
فرمود:
رسول الله و اميرالمؤمنين عليه السلام و اجداد من همه با دست كار مى كردند،كار كردن روش پيامبران و فرستادگان خدا و بندگان صالح است.بحارالانوار ج48، ص115.
صفوان يكى از ارادتمندان اهل بيت،آدم فهميده و پرهيزگارى بود.شتران بسيار داشت،به وسيله كرايه دادن آنها زندگانى خود را اداره میكرد.
صفوان پس از آن كه با خليفه (هارون الرشيد)قرارداد بست كه حمل و نقل اسباب سفر حج وى را به عهده بگيرد،محضر امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيد.امام فرمود:
صفوان ! همه كارهاى تو خوب است به جز يک عمل.
صفوان گفت:
فدايت شوم! آن كدام عمل است؟
امام فرمود:
شترانت را به اين مرد (هارون) كرايه داده اى!
صفوان:يابن رسول الله براى كارحرامى كرايه نداده ام،هارون عازم حج است براى سفر حج كرايه داده ام.افزون بر اين،خودم همراه او نخواهم رفت،بعضى ازغلامان خود را همراهش مى فرستم.
امام : آيا تو دوست دارى هارون لااقل اين قدر زنده بماند كه طلب تـو را بدهد؟
صفوان : چرا يابن رسول الله قهرا چنين است.
امام:هركس به هرعنوان دوست داشته باشدكه ستمگران باقى بمانند شريک ستمگران است و هر كس شريک ستمگران به شمار آيد،در آتش خواهد بود.
پس از اين گفتگو صفوان يكجا كاروان شترش را فروخت.
هنگامى كه هارون از فروختن شترها باخبر شد،صفوان را به حضور خود خواست و به او گفت:
شنيده ام شترها را يكجا فروخته اى؟
صفوان : بلى! همين طور است.
هارون : چرا؟
صفوان : پير شده و از كار افتاده ام و غلامان نيز از عهده اين كار به خوبى بر نمى آيند.
هارون : نه،من مى دانم چرا فروختى ! حتما موسى بن جعفر از موضوع قراردادى كه براى حمل اسباب و اثاث بستى.آگاه شده و تو را از اين عمل نهى كرده است.او به تو دستور داده است، شترانت را بفروشى!
صفوان : مرا با موسى بن جعفر چه كار.
هارون با لحنى خشمگين گفت:
صفوان! دروغ میگويى اگر دوستى هاى سابق نبود،همين حالا سرت را از بدنت جدا میكردم. بحارالانوار ج75،ص376.
روزى ابوحنيفه محضر امام صادق عليه السلام رسيد،عرض كرد:
من فرزندت موسى(امام كاظم)را ديدم كه نماز میخواند و مردم از جلوى او عبور میكردند و آنها را مانع نمى شد،در حالى كه اين كار خوب نيست.
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
فرزندم موسى را صدا بزنيد!
چون خدمت پدر آمد،حضرت به او فرمود:ابوحنيفه مى گويد:
تو مشغول نماز بوده اى و مردم از جلويت رفت و آمد میكردند،آنها را نهى نكرده اى؟
در پاسخ عرض كرد:پدر جان ! آن كس كه من براى او نماز مى خواندم از همه به من نزديكتر بود، زيرا خداوند مى فرمايد:
ما به انسان از رگ گردنش نزديكتر هستيم.
نحن اقرب اليه من حبل الوريد.سوره ق آيه 16.
امام صادق عليه السلام او را به سينه چسبانيد و فرمود:
فدايت شوم كه اسرار الهى در قلب تو وجود دارد.
بحارالانوار ج10،ص204 و ج48، ص171 و ج83،ص297 و 299.
يسع پسر حمزه مى گويد:
در محضر امام رضا بودم،صحبت می كرديم،عده زيادى نيز آنجا بودند كه از مسائل حلال و حرام مى پرسيدند.در اين وقت مردى بلند قد و گندمگون وارد شد و گفت:
فرزند رسول خدا! من از دوستداران شما و اجدادتان هستم،خرجى راهم تمام شده،اگر صلاح بدانيد مبلغى به من مرحمت كنيد تا به وطن خود برسم و در آنجا از طرف شما به اندازه همان مبلغ صدقه مى دهم،چون من در وطن خويش ثروتمندم اكنون در سفر نيازمندم.
امام برخاست و به اطاق ديگر رفت،دويست دينار آورد در را كمى باز كرد خود پشت در ايستاد و دستش را بيرون آورد و آن شخص را صدا زد و فرمود:
اين دويست دينـار رابگير و درمخارج راهت استفاده كن و ازآن تبرک بجوى و لازم نيست به اندازه آن از طرف من صدقه بدهى.برو كه مرا نبينى و من نيز تو را نبينم
آن مرد دينـارها را گرفت و رفت،حضرت به اتاق اول آمد به حضرت عرض كردند:
شما خيلى به او لطف كرديد و مورد عنايت خويش قرار داديد،چرا خود را پشت در نهان كرديد كه هنگام گرفتن دينارها شما را نبيند؟
امام فرمود:
به خاطر اين كه شرمندگى نيـاز و سؤال را در چهره او نبينم... بحارالانوار ج49،ص101.
سليمان جعفرى كه يكى از ارادتمندان امام رضا عليه السلام بود،مى گويد:
براى كارى خدمت امام رفته بودم،چون كارم تمام شد خواستم به منزل خود برگردم،امام فرمود:
امشب نزد ما بمان !
در محضر امام به خانه او رفتيم،غلامان آن حضرت مشغول بنايى بودند امام در ميان آنها غلامى سياه را ديد كه از غلامان آن حضرت نبود،پرسيد:
- اين كسيت ؟
عرض كردند:
- به ما كمک مى كند به او چيزى خواهيم داد.
فرمود:
- مزدش را تعيين كرده ايد؟
عرض كردند:
- نه،هر چه بدهيم راضى مى شود.
امام برآشفت و بسيار خشمگين شد.
من عرض كردم:
فدايت شوم چرا خودت را ناراحت مى كنيد؟
فرمود:
من بارها به اينها گفته ام هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آن كه قبلاً مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد.كسى كه بدون قرارداد قبلى كارى انجام دهد اگر سه برابر به او مزد بدهى،خيال مى كند مزدش را كم داده اى،اما اگر مزدش را قبلاً تعيين كنى وقتى مزدش را بپردازى از تـو خشنودخواهد شد كه به گفته خود عمل كرده اى و اگر بيش از مقدار قرارداد چيزى به او بدهى هرچه كم و ناچيزباشد،متوجه میشود اضافه داده اى،سپاسگزار خواهد بود.بحارالانوار ج49،ص106.
بكر پسر صالح مى گويد:
من دامادى داشتم به امام جواد عليه السلام نامه اى نوشت و در آن اظهار داشت كه پدرم دشمن اهل بيت است وعقيده فاسددارد،با من هم بدرفتارى مى كند و خيلى اذيتم مى نمايد.
سرورم! نخست از تـو مى خواهم براى من دعا كنى! ضمناً نظرتـو دراين باره چيست؟ آيا عليه او افشاگرى كنم و عقيده فاسد و رفتار زشت او را براى ديگران بيان كنم؟ يا با او مدارا نموده و خوش رفتار باشم؟
امام جواد عليه السلام در پاسخ نوشت:
مضمون نامه تو و آنچه كه راجع به پدر خود نوشته بودى فهميدم،البته به خواست خداوند من از دعاى خير تو غفلت نمى كنم اما اين را هم بدان مدارا و خوش رفتارى براى تـو،بهتر از افشاگرى و پرده درى است و نيز بدان با هر سختى،آسانى است.شكيبا باش و عاقبت نيكو اختصاص به پرهيزگاران دارد.خداوند تو را در دوستى اهل بيت ثابت قدم بدارد! ما و شما در پناه خداوند هستيم و پروردگار نيز پناهندگان خود را نگهدارى مى كند.
بكر مى گويد:
پس از آن خداوند قلب پدر دامادم را چنان دگرگون ساخت كه دوستدار اهل بيت شد و به پسرش هم محبت نمود.بحارالانوار ج50،ص55.
يكى از شخصيت هاى مورد پسند امام جواد عليه السلام على بن مهزيار اهوازى است.حسن پسر شمون میگويد:
نامه اى را كه امام جواد عليه السلام با دست خط خود به على بن مهزيار نوشته بود خواندم، چنين بود:به نام خداوند بخشنده و مهربان.
اى على بن مهزيار! خداوند بهترين پاداش را به تو عنايت كند! منزلت را در بهشت قرار دهد،تو را در دنيــا و آخرت خوار نكند و با ما محشور گرداند!
اى على! تـو را در خيرخواهى،مسلمانى،فرمان بردارى از خداوند،احترام به ديگران،انجام وظايف دينى،آزمايش كردم،و تو را پسنديدم.
اگر بگويم مانند تو را نديده ام حتماً راست گفته ام.خداوند جايگاه تو را در بهشت برين قرار دهد.
اى على! در سرما و گرما،در شب و روز،خدمت تو براى ما مخفى نيست.از خداوند مسئلت دارم روز رستاخيز تو را آن چنان مشمول رحمت خود قرار دهد كه مورد غبطه ديگران باشى! خداوند دعا را مستجاب مى كند.بحارالانوار ج50،ص105.
ابو هاشم مى گويد:
يک وقت از نظر زندگى در تنگناى شديد قرار گرفتم.به حضور امام هادى رفتم،اجازه ورود داد. همين كه در محضرش نشستم،فرمود:
اى ابو هاشم! كدام از نعمتها را كه خداوند به تو عطا كرده مى توانى شكرانه اش را به جاى آورى؟ من سكوت كردم و ندانستم در جواب چه بگويم.
آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود:خداوند ايمان را به تـو مرحمت كرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام كرد و تـو را عافيت و سلامتى داد و بدين وسيله تو را بر عبادت و بندگى يارى فرمود و به تو قناعت بخشيد كه با اين صفت آبرويت را حفظ نمود.
آنگاه فرمود:اى ابوهاشم! من در آغاز اين نعمتها را به ياد تو آوردم،چون مى دانستم به جهت تنگدستى از آن كسى كه اين همه نعمتها را به تو عنايت كرده به من شكايت كنى.اينک دستور دادم صد دينار(طلا)به تو بدهند آنرا بگير و به زندگى ات سامان بده! شكر نعمتهاى خدا را بجاى آور! بحارالانوار ج50،ص129.
در زمان خليفه وقت (مهتدى عباسى) امام حسن عسكرى را زندانى كردند.رئيس زندان فردى به نام صالح بن وصيف بود.
گروهى از دشمنان امام عليه السلام پيش رئيس زندان رفتند و اكيداً از او خواستند به آن حضرت در زندان سخت بگيرد.
رئيس زندان گفت:
چه كنم؟ دو نفر از بدترين اشخاص را براى شكنجه حسن عسكرى مأمور كردم،آن دو نفر پس از مشاهده حال عبادت و راز و نياز آن حضرت،آن چنان تحت تأثير قرار گرفته اند كه خود مرتب به عبادت و نماز مشغولند،به طورى كه رفتارشان شگفت آور است! آنها را احضار كردم و پرسيدم:
شما چرا چنين شده ايد؟ چرا به اين شخص شكنجه نمى كنيد،مگر از ايشان چه ديده ايد؟
در پاسخ گفتند:
چه بگويم درباره شخصى كه روزها را روزه مى گيرد و شبها را به عبادت مى گذراند،نه سخن میگويد و نـه جز عبادت به كار ديگر سرگرم می گـردد،هنگامى كه به ما نگاه مى كند بدنمان مى لرزد و چنان وحشت سراسر وجود ما را فرا مى گيرد كه نمى توانيم خود را نگه داريم. مخالفين امام كه اين سخنان را شنيدند نااميد سر افكنده برگشتند.بحارالانوار ج50،ص308.
امام حسن عسكرى نامه اى به يكى از بزرگان فقهاء شيعه(على پسر حسين بن بابوى قمى) نوشته اند كه فرازى از آن چنين است:
اى على ! پيوسته صبر و شكيبايى كن ! و منتظر فرج باش! همانا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است:بهترين اعمال امت من انتظارفرج است.همواره شيعيان ما در حزن و اندوه خواهند بود،تا فرزندم(امام قائم عليه السلام)ظهور نمايد،همان كسى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بشارت ظهور او را چنين داد:زمين را پر ازعدل و داد كند،همچنان كه پر ازظلم و جور شده است.
اى بزرگمرد و مورد اعتمادمن! اى ابوالحسن! صبر كن! وبگو به شيعيان صبر كنند،درحقيقت زمين از آن خداست.به هركس بخواهد میدهد،سرانجام نيكو براى پرهيزكاران است و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تـو و همه شيعيانم،درود او بر محمد و آلش باد.بحارالانوار ج50،ص317.نامه آن حضرت در كتب ديگر بيش از اين مقدار نقل شده.
پيامبر اسلام مى فرمايد:
يا على ! تـو از من و من از تـو هستم،تـو برادر من و وزيـر منى.هنگامى كه رحلت نمودم در سينه هاى قومى عداوت هايى درباره تـو پديد مى آيد و به زودى آشوبى شديد رخ می دهد كه دامنگير همه خواهد شد.اين قضيه پس از غيبت پنجمين امام از فرزندان امام هفتم از نسل تـو خواهد بود و اهل زمين و آسمان در غيبت او غمگين مى شوند.
در آن وقت چه بسيار مرد و زن مؤمن افسوس مى خورند و دردمند و سرگردان مى باشند!
سپس رسول خدا سر مبارک خود را به زير انداخت.لحظه بعد سر برداشت و فرمود:
پدر و مادرم فداى كسى كه همنام و شبيه من و موسى بن عمران است.او لباسى ازنور بسيار درخشنده مى پوشد.
براى آنان كه درغيبت او آرامش ندارند،تأسف دارم.آنـها صدايى را از دور مى شنوند كه بـراى مؤمنان رحمت و براى كافران عذاب است.
اميرالمؤمنين:يا رسول الله آن صدا چيست؟
پيامبر: در ماه رجب سه مرتبه صدا مى آيد،دور و نزديک همه مى شنوند:
صداى اول،((الا لعنة الله على القوم الظالمين))
و صداى دوم،((ازفت الازفة)) يعنى روز قيامت فرا رسيده است
و صداى سوم،آشكارا شخصى را نزديک خورشيد مى بينيد كه میگويد:
اى اهل عالم آگاه باشيد! خداوند مهدى فرزند امام حسن عسكرى فرزند...تا على بن ابى طالب مى شمرد،برانگيخت و روز نابـودى ستمگران فرا رسيد!
در آن موقع امام زمان ظهور مى كند خداوند دلهاى دوستانش را شاد مى گرداند و عقده هاى دلشان را برطرف مى سازد.
اميرالمؤمنين: يا رسول الله! بعد از من چند امام خواهد بود؟
پيامبر: پس از تـو از امام حسين نُه امام خواهد بود و نهمى قائم آنهاست.
بحارالانوار ج36،ص337 و ج 51،ص108.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
خداوند در آخرالزمان و روزگار سخت مردى را مى انگيزد و او را به وسيله فرشتگان خود تأييد كرده،ياران وى را حفظ مى كند و با آيات و معجزات خودش او را يارى نموده و بر كره زمين مسلط مى گرداند تا آنجا كه عده اى از مردم با ميل و گروهى به اجبار به دين خداوند مى گروند.
او زمين را پس از آن كه پر از ظلم و ستم میگردد،پر از عدل و داد و نـور و برهان مى كند.تمام مردم جهان در برابر وى مطيع مى شوند.هيچ كافرى نمى ماند،مگر اين كه مؤمن میشود،هيچ تبهكارى نمى ماند مگر اين كه اصلاح میگردد.
در دوران سلطنت او درندگان درحال آشتى و صلح زندگى میكنند و زمينيان خود را رشد میدهند و آسمان بركاتش را فرو مى ريزد،گنجها براى او آشكار میشود،مدت چهل سال بر شرق و غرب حكومت خواهد كرد.خوشا به حال آن كسى كه روزگار او را درک كند و سخنان وى را بشنود. بحارالانوار ج44،ص 20 و ج 52،ص280.
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 417
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2