شده طوطىّ طبع من ثناخـــوان ابوطالب
تمـــام هستیـــم بادا به قـــربان ابوطالب
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 898
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
صدای آمدنت را به گوش ما برسـان
زمان غیبـــت خود را به انتها برسـان
نگاه نافـــذ خود را بر این گــدا انــداز
بـرای درد نهفتــه کمی دوا برســـان
اگرچه بهر ظهــورت نکرده ام کــاری
بیــا و بر لب مــا فرصت دعـا برسـان
به صبح جمعـه موعــود زائـــرم فرما
به خاکبوســی روز فـرج مرا برسـان
برای روز ظهـور تـو کعبه پا برجاست
بیــا سـرور دوباره بر آن بنــا برســان
کنــار تربت زهـــرا به وقت نافلـه ات
دعای خویش به یاری این گدابرسان
نوشتـه ام به وصیت اگر میسر شــد
بیـــا و مـرده مــا را به کربــلا برسـان
تعجيل در فرج صلوات
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 801
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
خــوش آن روزى كه مــا را سنگــرى بود
هــواى ما هواى ديگــرى بــود
خوش آن روزى كه دلها يكصدا بود
خوش آن روزى كه جبهه كربــلا بود
خوش آن روزى كه دل مىسوخت در تب
و چفيه،بوى خون مىداد هر شب
و چفيه، يادگار جبههها بود
و چفيه، رازدار جبههها بود
خوش آن روزى كه با سر مىدويديم
به خاك پاك جبهه مىرسيديم
درون جبههها طوفان به پا بود
خدا در كنج سنگرهاى ما بود
دلى بود و خدايى بود و سنگر
دعا بـــــــود و شقايقهاى پرپر
هنوز آرى بسيجى مرد جنگ است
و در دست تمام ما تفنگ است
برادرهاى ما مردان جنگاند
برادرهاى ما مرد تفنگاند...
هنوز آرى هواى جبهه داريم
شقايـــق زادگان داغـــداريم
خزان ما، بهار ماست،امــــروز
شهادت،افتخار ماست،امروز..
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 757
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
چشم گردون در عزای موسى جعفر گریست
دیده ی خورشید بر آن ماه خوش منظر گریست
گر چه او پروانه ی حق بود اما همچو شمع
در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گریست
ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود
عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گریست
گه به یاد مادرش زهرا فغان از دل كشید
گاه بر مظلومی شیر خدا حیدر گریست
او كه خود مظلوم و در بند ستمگر بود اسیر
بر غریبی شهید كربلا یك سر گریست
دیده ی عشاق از داغ امام عاشقان
در دل صحرای غم یك آسمان اختر گریست
حضرت معصومه زین ماتم فغان از دل كشید
در مدینه از غم مرگ پدر دختر گریست
در عزای ناخدای فلك تسلیم و رضا
پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گریست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 762
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
همه از من میترسن ، من از نیسان آبی
عاشق بی انتظار مادر
علم بهتر است یا ثروت؟ ، هیچکدام فقط ذره ای معرفت !
دا کر سی چنت بی.(یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟)
به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار!
.
به مد پوشان بگویید آخرین مد کفن است
ناز نگات قشنگه!
تند رفتن که نشد مردی / عشق است که برگردی
هر کجا محرم شدی - چشم از خیانت باز دار
چه بسـا محــرم با یک نقطــه مجــرم میشود،
مبــر ز موی سفیدم گمان به عمـــر دراز
جوان به حادثه ای زود پیر میشود گاهی
“دست بزن ولی خیانت مکن”
منم یه روز بزرگ میشم.
زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت.
داداش جان به خاطر اشک مادر یواش!
افسوس همه اش افسانه بود!
در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند ، من بیچاره دنبال مرد می گردم
دنبالم نیا آواره میشی
رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم
روی قلبم نوشتم ورود ممنوع ، عشق آمد گفتم بیسوادم!
“تو هم خوبی!
از بس خوردم مرغ و پلو ، آخر شدم مارکوپولو
سر پایینی پرنده ، سر بالایی شرمنده
اسیرتم ولی آزاد !
بخاطر دلم ولم !
قربان وجودت که وجودم ز وجود تو بوجود آمد مادر
دلم دادم بری باهاش حال کنی ، نه که بری جیگرکی بازکنی !!
تو رو اگه من نشورم کی میشوره (عروسکم )
باغبان در را مبند من مـرد گلچین نیستم ،
من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!
تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند!
ای آسمون کبود ، واسه همه بود واسه ما نبود؟؟؟؟
در قمار زندگی عاقبت ما باختیم ، بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم
گرپادشاه عالمی ، بازهم گدای مادری
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!
هندونه بده قاچ کنیم ، لوپتو بده ماچ کنیم !
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم ، طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دنیا همه هیچ و زندگانی همه هیچ ، ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد
من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم
من از دشمن نمیترسم ولی از دوسـت میترسم.
من نمی گویم مـــرا ای چرخ سرگردان مکن
هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!
شد شد، نشد نشد
بمیرد آنکه غربت را بنا کرد / مرا از تو، ترا از من جدا کرد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 816
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 26 خرداد 1391
|
|
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (م ح ۵۸۸) از شاعران برجسته دوره سلجوقی ـ خوارزمشاهی و عصر ویرانی اصفهان به خاطر اختلافات مذهبی و سیاسی است.
دیوان وی برجای مانده و تركیب بند ذیل از اوست كه به اعتراف بسیاری از ادیبان و شاعران و مورخان اهل ادب بهترین تركیب بندی است كه تاكنون در وصف رسول اكرم(ص) سروده شده است:
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای نام تو دستگیر آدم
و ای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت كلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمّدیت میمی
حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرّف
وز حرمتت آدمی مكرّم
از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتی
پیش تو زمین و آسمان هم
كونین نواله ای ز جودت
افلاك طفیلی وجودت
ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی
ای آرزوی قـََدَر لقایت
وای قبله ی آسمان سرایت
در عالم نطق، هیچ ناطق
ناگفته سزای تو ثنایت
هر جای كه خواجه ای غلامت
هر جای كه خسروی گدایت
هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت
جانداروی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت
اندوخته ی سپهر و انجم
برنامده ده یك عطایت
بر شهپر جبرئیل نِه زین
تا لاف زند ز كبریایت
بر دیده ی آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پایت
ای كرده بزیر پای كونین
بگذشته ز حد قاب قوسین
ای حجره ی دل به تو منوّر
وای عالم جان ز تو معطر
ای شخص تو عصمت مجسّم
وای ذات تو رحمت مصوّر
بی یاد تو ذكرها مزوَّر
بی نام تو وِردها مبتـَّر
خاك تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب آب كوثر
ای از نفس نسیم خلقت
نُه گوی فلك چو گوی عنبر
از یَعصِمكَ الله اینت جوشن
وزیغفرك الله آنت مغفر
تو ایمنی از حدوث گو باش
عالم همه خشك یا همه تر
تو فارغی از وجود، گو شو
بطحا همه سنگ یا همه زر
طاووس ملائكه بَریدت
سرخیل مقرّبان مُریدت
ای شرع تو چیره چون به شب روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
ای عقلِ گره گشای معنی
در حلقه ی درس تو نوآموز
ای تیغ تو كفر را كفن باف
نعلین تو عرش را كُلـَه دوز
ای مذهب ها ز بعثت تو
چون مكتبها به عید نوروز
از موی تو رنگ كسوت شب
وز روی تو نور چهره ی روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظیم آسمان سوز
ماه سر خیمه ی جلالت
در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روی فردا
آیینه ی معجز تو امروز
ای گفته صحیح و كرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح
هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 795
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 26 خرداد 1391
|
|
چشم آلـــوده کجا،دیـدن دلــدار کجا؟
دل سرگشتـه کجا،وصف رخ یار کجا؟
قصه عشـق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مسـت کجا،همدمى خار کجا؟
سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تــو کجا،این دل بیـمار کجا؟
هر که را تــو بپسندى بشود خادم تو
خدمت عشــق کجا،نوکر سربار کجا؟
کاش در نافله ات نام مـــرا هم ببـرى
که دعاى تــو کجا،عبـد گنـه کار کجا؟
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 864
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
|
عاقبت مغـــرب محــو مشــــــرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود
در زمانی که نــــه زود است نــــه دیـــــر
مهــــــربانی حاکـــــم کل مناطق میشود
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1177
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
|
کاش ز کویت خبری داشتیم // کاش به پای تو سری داشتیم
کاش کـه ماننــد خـراباتیـــان // نالــه صــاحب اثـــــری داشتیم
تا به هـوای تـــو بگیریـــم اوج // کاش که ما بال و پـری داشتیم
کاش به سیمای دل افـروز تو // رخصت عطـف نظــــری داشتیم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 931
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
|
روی ترا از چشمــه نـــور آفريـــده اند
لعل تو از شراب طهور آفريده اند
خورشيد هم بروشنی طلعت تو نيست
آيــيــــنه تر از بـــلور آفــريـده اند
پنهان مكن جمال خود از عاشقان خويش
خورشيد را برای ظهور آفريده اند
منعم مكن ز مهر خود ای مه كه ذره را
مفتون مهر و عاشق نور آفريده اند
خيل ملك ز خاك در آستان تو
مشتی گرفته پيكر حور آفريده اند
عيسی وظيفه خوارلب روحبخش تست
كز يك دم تو نفخه صور آفريده اند
از پرتو جمال تو در كوه و بر و بحر
سينای عشق و نخله طور آفريده اند
آلوده ايم و بيم بدل ره نمی دهيم
از بس ترا رحيم و غفور آفريده اند
سرمايه سرور دل ما ز درد تست
درد تـرا بـرای سـرور آفريده اند
عمری اسيـر هجر تو بود و فغان نكرد
بنگر دل مرا چه صبور آفريده اند
از نام دلربـای تو همـت گرفتـه اند
تا برج آخرين شهور آفريده اند
عشـاق را بكوی وصـال تو ره نبـود
اين راه دور را به مرور آفريده اند
(پروانه)را درآتش هجران خود مسوز
كورا برای درك حضور آفريده اند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 873
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 22 فروردين 1391
|
|
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بلبلی برگ گلی خـوش رنگ در منقـار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیـرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خـرم آن کز نازنینـان بخت برخوردار داشت
خیـز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گــر مـرید راه عشقی فکـر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکـر تسبیــح ملـک در حلقـه زنـار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیـوه جنـات تجــری تحتـها الانـهار داشت
به نقل از: کتاب «لاله ای از ملکوت» ؛
شرح حال عارف کامل،حاج شیخ جعفر مجتهدی تبریزی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 808
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 22 فروردين 1391
|
|
اين دوستانی كه دم از جنگ می زنند
از تيــرهای نخـورده چـرا لنگ می زنند
هم سفره های خلــــــوت آن روزها ببين
اين روزها چه ساده به هم انگ می زنند
هر فصل از عـاشـق رســوا شده هنوز
ما را به رنگ جماعتشان رنگ می زنند
يوسف به بدنامی خود اعتـــــراف كن
كز هرطرف به پيرهنت چنگ می زنند
بازی عوض شده و همان هم قطارها
از داخل قـــطار به ما سنـگ می زنند
بيهوده دل مبنـد بر اين تخت روی آب
روزی تمـام اسكله ها زنگ می زنند
اين دوستــانی كه دم از جنگ می زنند
از تيــرهای نخــورده چــرا لنگ می زنند
هم سفره های خلـــــوت آن روزها ببين
اين روزها چه ساده به هم انگ می زنند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 882
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : دو شنبه 14 فروردين 1391
|
|
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
"فریدون مشیری"
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 932
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 13 فروردين 1391
|
|
گفتی که می بوسم تو را،
گفتـــــــم تمنــــــا می کنـم
گفتــی اگـــــــــر بـيـنـد کسی،
گفتـــــــم کـه حــــاشـا می کنــم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا میکنم
گفتی که تلخی های مـی،گر ناگـوار افتد مـرا
گفتــم که بـا نـوش لبـــــم آن را گــوارا می کنـم
گفتی چه می بينی بگــو،در چشـم چون آيينه ام
گفتــم که من خود را در او عــــريان تماشا می کنم
گفتــی که از بی طاقتــی دل قصــد يغمــــا می کنـد
گفتـــــم که بـا يغمـــاگــران بـاری مـــدارا می کنــــم
گفتـی که پيــــــوند تــــــو را با نقـد هستــی می خـــرم
گفتــــــم که ارزان تــــر از اين مـن با تــــــو سودا می کـنم
گفتـــی اگـــــــر از کـــــــوی خــــود روزی تــو را گويـــم برو
گفتــــــم که صــــد ســــــال دگــــــر امـــــروز و فـردا می کنم
گفتـــی اگــــــــــــر از پـای خـــــــود زنجـيــــــــر عشقـت وا کنم
گفتــم ز تــــــو ديــــــــوانـه تـــر دانـــی کـه پـيــــــــدا می کنم
علی منفرد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 820
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : Bahram
ت : سه شنبه 8 فروردين 1391
|
|
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یارب، وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
"حافظ" ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دُردی کش اندر بند مال و جاه نیست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 492
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 6 فروردين 1391
|
|
خـورشید رخ مپوشان در ابــر زلـف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
مـا را ز تاب زلـفت افتـــاد عقــده بــر دل
بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پــرده بنمای روی خـــدانما را
ای آشکار پنهان بُرقع ز رخ برافکن
تا جلـوه ات ببینـم پنهـان و آشکارا
بی جلوه ات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هـم ارض و هـم سما را
باز آ که از قیـامت برپا شود قیـامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پرده دار عالم در پرده چند مانی
آخـــر ز پـــرده بنگـــر یاران آشنـا را
بازآ که بی وجودت عالم سکون ندارد
هجــر تــو در تـزلزل افکند ماسوی را
حاجت به تست مـا را ای حجت الهی
آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کـف به هیـچ دادیـــــم ســرمـایـه بقــا را
مــا را فکنده غفلــت در بستـــر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بی دوا را
ای پرده دار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 836
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 6 فروردين 1391
|
|
بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری
داوود روزگاری با نغمـه زبـوری
یا مصر پرنباتی یا یوسف حیاتی
یعقوب را نپرسی چونی از این صبوری
بازآمد آن قیامت با فتنه و ملامت
گفتم که آفتابی یا نور نور نوری
ای دلبر پریرین وی فتنه تو شیرین
دل نام تو نگوید از غایت غیوری
خورشید چون برآید خود را چرا نماید
با آفتاب رویت از جاهلی و کوری
بازآمد آن سلیمان بر تخت پادشاهی
جان را نثار او کن آخر نه کم ز موری
باز آمـدست بازی صیـاد هـر نیــازی
ای بوم اگر نه شومی از وی چرا نفوری
باز آمـــد آن تجلــی از بارگـاه اعــلا
ای روح نعره می زن موسی و کوه طوری
والله صــلاح دیـنــی پیــوستـه در ظهوری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 794
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 6 فروردين 1391
|
|
ما گـدایان خیل سلطانیــــم
شهربنـد هـوای جــانانیــــم
بنـــده را نام خـویشتن نبـود
هر چه ما را لقب دهند آنیـم
گـــر براننــد و گر ببـخشاینـد
ره به جــای دگـر نمیدانیـم
سر ببـازیــــم و رخ نگردانیـم
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خــداوند عقل و دانش را
هر گلی نو که در جهـان آید
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
مـــا تمـاشـاکنــــان بستـــانیم
مـــا در آثـار صُنـع حیـــــــرانیــم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمـــر از آن پشیمــانیـم
ترک یار عزیــــز نتــــوانیم
سروده جناب شیخ سعدی علیه الرحمه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 6 فروردين 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 584
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 6 فروردين 1391
|
|
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی / ز کـــدام باده ســـاقی بمن خـــراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه / مــــژههای شوخ خود را چه بغمزه آبدادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی / دو جهــان بهــم بر آمد چه بزلــف تابـدادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی / ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را / ز لـــب و جوی جبینت شکـر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکوه حسنت / بمن فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
همه سرخوش از وصالت من حسرت و خیالت / همه را شــراب دادی و مـــرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل فیض خواست کامی / نه اجــابتــی نمودی نه مـــرا جـواب دادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 879
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 6 فروردين 1391
|
|
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل ســـودازده از غصه دو نیـم افتادست
چشم جــــادوی تــو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خــم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطــه دوده که در حلقـه جیـــم افتادست
زلف مشکین تـــو در گلشن فـردوس عذار
چیست طاووس که در باغ نعیـم افتادست
دل من در هـوس روی تـــــو ای مونس جــان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیـم افتادست
ســایه قـد تـــــو بر قالبـــم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
آن که جــز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیــدم که مقیـم افتادست
حـافظ گمشده را با غمت ای یار عزیــز
اتحـادیست که در عهد قدیم افتادست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 937
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : شنبه 5 فروردين 1391
|
|
آتش عشــــق تـــو در جان خوش تر است
جان ز عشقت آتشافشان خوش تر است
هر که خورد از جـــــام عشقــت قطــرهای
تا قیامت مست و حیـــران خوش تر است
تا تـــــو پیــــدا آمــدی پنهـــــان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد بـــر من ریــــــز و درمانــــــم مکن
زانکه درد تـــو ز درمان خوش تر است
می نســـازی تا نمیســــــــوزی مـــــرا
سوختن در عشق تو زان خوش تر است
چون وصـــالت هیچکــس را روی نیست
روی در دیـــــوار هجـــران خوش تر است
خشکسال وصل تـــــــو بینـــــم مــــدام
لاجرم در دیده طوفــــــان خوش تر است
همچــــو شمعی در فــــراقت هر شبی
تا سحــــر عــــطار گریان خوش تر است
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : جمعه 4 فروردين 1391
|
|
گر من ز می مغانه مستـم٬ هستم!
گر کافر و گبر و بت پرستم٬ هستم!
هــر طایفـهای ز من گمـــــانــی دارد
من آن خودم چنانکه هستم هستم!
****
اســــرار ازل را نه تــــو دانــی و من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تـو مانی و نه من
«خیام»
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 558
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 4 فروردين 1391
|
|
ای در درون جـــــانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تــــو بر زبان و زبان از تــــو بی خبــر
از تـــو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جوینـدگان جوهـــر دریای کنه تـــو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبـرئیل
از تـو خبـر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیـــان تــــو چه کنـــم زانکه تا ابـد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهی عشق تو میزند
هستند جمله نعرهزنان از تـو بی خبر
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 896
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 4 فروردين 1391
|
|
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
کــز زخمـهی آن نُه فلک اندر تک و تـاز است
آورد به یک زخمه، جهـان را همه، در رقص
خود جان و جهان نغمهی آن پردهنواز است
عالـــــم چــو صــــدایی است ازین پــــرده، که دانـد
کاین راه چه پرده است و در این پرده چه راز است؟
رازی است در این پرده، گر آن را بشناسی
دانی که حقیقت ز چه دربند مجـــــاز است
محتـــــــــــاج نیــــــــاز دل عشـاق چرا شد
حسن رخ خوبان، که همه مایهی ناز است؟
عشــــق است که هر دم به دگر رنگ برآید
ناز است به جایی و یه یک جای نیاز است
در صورت عاشق چو درآید همه سوزاست
در کسوت معشوق چو آید همه ساز است
زان شعله که از روی بتان ٬حسن برافروخت
قِسـمِ دل عشاق همه ســوز و گــداز است
راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک
هر ره که جـــز این است همه دور و دراز است
مستی که خـراب ره عشق است، در این ره
خواب خوش مستیش همه عین نماز است...
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 572
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 4 فروردين 1391
|
|
ای ابـــر خوش باران بیــا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میکنند
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طـــریق و کیش نیست مستــــــان سـلامت میکنند
آن تـوبه سـوزم را بگو وان خـرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میکنند
(مولانا)
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 778
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 4 فروردين 1391
|
|
خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ
جان شما و خاطره هامان خداحافظ
من میروم بدون تو اما دعایم کن
در اولین تراوش باران خداحافظ
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 906
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : جمعه 4 فروردين 1391
|
|
هوالجمیل
برترین حاجت ما
ای گل سرخ گلستان خدا، مهدی جان
ای مفاتیح مناجات و دعا، مهدی جان
میشود فاتح و خوشبخت به هر كار و امور
هر كه دارد به تو پیوند ولا، مهدی جان
عزت شیعه و ایران ز عنایات شماست
ای كه هستی همه جا یاور ما، مهدی جان
قدر هر قوم و قبیله به امامش باشد
قدر ما هست ز الطاف شما، مهدی جان
ما نداریم به جز لطف تو فریادرسی
گرچه غرقیم به دریای خطا، مهدی جان
بین مخلوق و خدا، واسطهی فیضی تو
چون توئی قائمهی ارض و سما، مهدی جان
غایب از دیدهای و بین خلائق، حاضر
ناشناسی تو ولی در همه جا، مهدی جان
هستی آگه ز عملهای بد و نیك بشر
نیست پنهان ز تو اعمال خفا، مهدی جان
شرم ما باد كه در محضر تو مشغولیم
به گناه و به خطا و به جفا، مهدی جان
ما به عشق تو به این مجلس اُنس آمدهایم
تا بخواهی ز خدا، بخشش ما، مهدی جان
ما ز اعمال بد خویش دچاریم به غم
لیك داریم ز تو چشم عطا، مهدی جان
همه هستیم گرفتار و حوائج داریم
نظری كن تو به این جمع گدا، مهدی جان
برترین حاجت ما هست ظهور و فرجت
بطلب حاجت ما را ز خدا، مهدی جان
ما (غلامان) تو و جدّ شهیدت هستیم
كن به ما لطف، به حقّ شهدا، مهدی جان
محمد حسین صادقی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 750
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390
|
|
هر وقت گرفتار غم و هجرانيم
بی وقفه مناجات و دعا ميخوانيم
گر حل بشود ز سعی خود ميدانيم
گر حل نشــود كار خــــــدا ميــدانيم
*****
در شادی و غصهها دعــا بايد كرد
پيــوستــه تــوكل به خــــدا بايد كرد
هر لحظه چه در حال غم و حال نشاط
از او طلـــب لطـــف و رضــــا بايـــد كــرد
*****
پرسيد اگر ز خويشتن چيست دعا
حق گفته : تمنـــای تعاليست دعا
چون روح دعـــا عين اجـابـت باشد
حرفی كه اجابت نشود نيست دعا
محمد حسین صادقی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 782
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390
|
|
دعا یعنی كه انسان با اراده
كند از غیب عالم استفاده
دعا یعنی فراری اختیاری
ز تقدیرات جبر رخ نداده
دعا یعنی تكلم با خداوند
مثال آن شبان صاف و ساده
دعا یعنی كه پاداش مضاعف
بُود مشروط بر كار زیاده
دعا یعنی مرام خود عوض كن
سپس بنگر به درهای گشاده
دعا از برترین الطاف حق است
كه باشد بال معراج السعاده
دعا یعنی طریق خودشناسی
برای اقتدار فوقالعاده
دعا یعنی جهش در عالم غیب
بدون منت ماشین و جاده
تو حق داری به هم ریزی قوانین
كه داری قدرتی مافوق ماده
به هم زن سرنوشتت با مناجات
كه مولا این اجازت بر تو داده
دعا كن تا خدا یار تو گردد
و راضی شو به داده یا نداده
اگر او را بخواهی از خود او
گدایت میشود هر شاهزاده
چه پاداشی از این بهتر غلاما
كه حق ، حق توسل بر تو داده
محمد حسین صادقی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 988
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390
|
|
از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
با جرثقیل، از دل من سنگ می برند
فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی ست که هر روزش از شب است
خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها
پــرواز می کنند مــرا قورباغه ها
از یاد می برند مــرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند
در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنند
با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!
چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند
ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند
ما درد می کشیم که جوجه فسیل ها!
در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند
از سختمان گذشته اگر سخت پوستیم!
بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم!!
از دعوی ِ برادری ِ باسبیل ها!
تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها!!
از تخت های یک نفره تا فشار قبر
خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل ها
در جنگ بین باطل و باطل که باختم
دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟!
دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم
امروز می برند مرا جرثقیل ها
چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم
اثبات می کنند تمام ِ دلیل ها
در حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای
آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!
ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند
دارند بیت هام به من فحش می دهند
پرونده ای رها شده در بایگانی ام
از لایه های متن بیا تا بخوانی ام
باران نبود، امشب اگر گونه ام تر است
بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!
از نام ها نپرس، از این بازی ِ زبان!
قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است
از کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود
تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود
شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر
شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!
داری من و جنون مرا حیف می کنی
داری شعار می دهم و کِـیف می کنی
در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!
آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود
اسمش هرآنچه باشد:یا دوست یا رفیق
جز وقت ارث با تو برادر نمی شود
از «دستمال» اشکی من استفاده هاست!!
نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود!!
می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم
از شعر گریه می کنم و شعر می شوم!
از کاج هام موقع چاقو زدن توام
بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!
افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلـّه ها
محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها
تشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها
از دادن ِ تمامی ِ ... در جشنواره ها
شب های حرف و سکـ-س ِ به سیگار متـّصل
و اشک های شعر، کنار ِ در ِ هتل
دارم سؤال می شوی از بی جواب ها
بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب ها
تا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم
تا کز کنم دوباره به کنج ِ کتاب ها
از گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست
در ابتدای قصّه که یک جور انتهاست!
تا صبح عر زدن وسط ِ دست های تو
بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاست
از قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود»ها
از آسمان محو شده پشت دودها
از قصّه ی دروغی ِ آدم بزرگ ها
تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها!
تسلیم باد/ رفتن ِ ناموس ِ باغ ها
آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ ها
یک جفت دست، دُور گلویم که سست شد
افتادن ِ من از همه ی اتفاق ها
جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند
و بار می برند کماکان الاغ ها!
در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات
از خانه ام! به گوشه ی امن ِ اتاق ها
پاشیدن ِ لجن به جهان ِ مؤدّبت!
عصیانگری قافیه در قورباغه ها!!
لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت!
بهتت زده! شکسته در این شهر باورت
به دست دوست یا که به آغوش امن عشق
اینبار اعتماد کنی خاک بر سرت!!
خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست
ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیست
از زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها
از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!
از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها
از بوی دست های تو در جیب دزدها
تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها
از پاک کردن ِ همه با آفتابه ها
از چند تا معادله و چند تا فلش
از یک پری که آمده از راه دودکش
از انحراف من وسط ِ مستقیم ها!
از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها!!
از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز
از بالشم که بوی تو را میدهد هنوز
از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست
از اینهمه بپرس:
چرا حال من بد است؟!!
*سيد مهدی موسوی*
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 901
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390
|
|
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپـوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طـبّال بـزن طبل که با گـریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله ها ،سلسله ها،سلسله ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان
هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا ، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجــا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست ؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما ،های...
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی
عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره ی تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های
این کودک معصوم چه می خواست؟ چه می گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیـا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تـو می رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینــه تان پر شـده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نـــزد آن روز که می رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله،از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییــم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
از کرببلا هروله کردیــم سوی شـام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غـار حرا، های
این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هـروله ی هـول و ولا ، های
منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های
پیـراهن یوسف نفسـان! کوفه چه داند؟
منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تـو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه ی غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بـلا! های
من حنجره ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجــره ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...
***
هفتـــاد و دو دف هــر صبـــح می کـوبد در مـن
هفتــاد و دو نی هـر شب در من به نــوا، های
این جــاده همان جــاده ی خـون است بپویید
این در، در دهلیـــز بهشـت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهـی بکش از جـان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبـت و مـرثیت آل عبـا، های
قزوه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1367
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390
|
|
بابا بیا که بی تو بهارم خزان شده
غمهای تو، درون دل من نهان شده
بابا ببـیــن که ز الطاف رأس تــو
این دختر سه ساله چه قامت کمان شده
از درد و داغ جدایی ز باغ عشق
خونی به قلب مست امام زمان شده
این خشک مزرعه ی قلب پر غمم
با دیدن جمال تو همچون جنان شده
اینک به ببین که روبروی چشم خیس من
گلبرگ های یاس دلم بر سنان شده
هر تار موی خواهر تو می شود سپید
با تو نگفته ام که چرا او چنان شده
این قلب پیر سه ساله در این دیار
با دیدن جمال تو بر نی جوان شده
داری به خاطرت چقدر راز گفته ای
هر آنچه گفته ای پدر من همان شده
بابا چه کرده ام که در این لحظه های خوب
لطف و کرامتت به دلم بی کران شده
این، چند بوسه های پر از مهر دخترت
حالا برای رأس شما ارمغان شده
اندک زمان عمر من عاشق خدا
با عشق پر ز داغ شما جاودان شده
جعفر ابوالفتحی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1458
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 26 اسفند 1390
|
|
گريه بس كن كه دوباره طرفت می آيند
باز بـا ظــربـه شــلاق به مصـــافت آيند
قطـــره اشك تو درمان نكند دختر جان
به جز آن لاله گوشت كه خون می آيد
چهره ســـرخ توانگاركه عادت كرده
به همان ضــربه دستی كه ناگاه آيد
من بميرم وفدايت شوم ای عمه جان
قد خم،چادر خاكی چه به تو می آيد
تو سه سال داری واندازه من صبر داری
اندكی صبــر صدای پدرت می آيد
چهره دختر ارباب كمی شاد بشد
چون كه اين مژده شنيدس پدرش مي آيد
عمه جان حرف غذا كه به لب ناوردم
اين طبق چيست كه دارد به برم می آيد؟
گريه بس كن كه دارند طرفت می آيند
پدرت آمده برخيز كه با سر آيد
عمه جان گو كه چه آمد به سر بابايم
بدنش كو؟ چه رخ داده كه با سر آيد؟
نكند شمر...درست است خودم هم ديدم
دست بر خنجــر و بر سمت تنی می آيد
گريه بس كن كه دوباره طرفت می آيند
باز با ظـــربـه شـــلاق به مصـــافت آيند
سید محسن هاشمی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1464
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 26 اسفند 1390
|
|
من با حسین تشنه لب اسرار دارم
این لحظه ها با زینبــم هم کار دارم
از داغ روز سر بریـــدن جــان مادر
اینک بـرای تـــو دل خونبـــار دارم
آنقدر بر مسمار این در خیــره منگر
من خاطراتی بد از این مسمار دارم
بر سینه ی بشکسته ام انگار دیدی
یک یادگاری از در و دیــوار دارم
امشب برای گریه بر پیراهن تو
چشــم تمام عالمین را یار دارم
پیراهنت را می ربایند ای حسینم
بر گـریه بر پیــراهنت اصــرار دارم
از من کفن می خواهی ای فرزند نیکم؟
صندوق بیـتــم را بگـرد انگار دارم
یک سر به انبار درون خانه زن که
پیراهنی کهنه در آن انبــار دارم
در این تنفس های پایانی عمرم
من حرفـهایی از سر تکرار دارم
رأست به نیزه می رود ای جان مادر
از داغ رأست دیدگانی تــار دارم
قنفذ مرا یکجور دیگر زد به والله
از لطف پایش یک تن بیمـار دارم
یک ضربه بر پهلو و چندین بار سیلی
از ضــربه هـای دشمنــم آمــار دارم
جعفر ابوالفتحی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1416
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 26 اسفند 1390
|
|
خسته ام از آرزو ها،آرزوهای شعاری
شوق پــرواز مجازی،بالهای استعاری
حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پــرونده ام را، با غبــار آرزو ها
خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1414
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390
|
|
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1686
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390
|
|
معشوقه به سامان شدتا باد چنین بادا / کفـرش همه ایمـان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد/ باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی / غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی / نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه / هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش / عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد / خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان / آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد / عیــدانـه فــراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل / کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد / همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین / با نای در افغـــان شد تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی / نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی / نک یوسف کنعـان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی / تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی / ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد / اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی / فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد/ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش / این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد / این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم / اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
مولوی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1603
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390
|
|
به كويت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو كوته دستيم ميخواستي ورنه من مسكين
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نيامد دامن وصلت به دستم هر چه كوشيدم
زكويت عاقبت با دامني خونين جگر رفتم
حريفان هر يك آوردند از سوداي خود سودي
زيان اورده من بودم كه دنبال هنر رفتم
ندانستم كه تو كي آمدي اي دوست كي رفتي
به من تا مژده آوردند, من از خود به در رفتم
تو قدر من ندانستي و حيف از بلبلي چون من
كه از خار غمت اي گل خونينه پر رفتم
مرا آزردي و گفتم كه خواهم رفت از كويت
بلي رفتم ولي هر جا كه رفتم در به در رفتم
به پايت ريختم اشكي و رفتم, در گذر از من
از اين ره بر نميگردم كه چون شمع سحر رفتم
تو رشك افتابي كي به دست سايه مي ايي؟
دريغا آخر از كوي تو با غم همسفر رفتم
(هوشنگ ابتهاج)
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1684
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390
|
|
شبی به دست من از شوق سيب دادی تو
نگو كه چشــم و دلــم را فـريب دادی تو
تو آشنای دل خسته ام نبودی حيف
و درد را به دل اين غريب دادی تو.
من چه كنم خيال تـو منـو رها نمی كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمی كنه
من نديـدم كسی رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تـو دل اينجـوری جــا نمی كنه
نشنو از نـی،نـی حصیـری بی نواست
بشنــو از دل،دل حریـــــم کبـریاست
نی بسوزد خـاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبـر شود
برایت آسمانی خواهم کشید
پر از ستاره های همیشه نـورانی
تــــو در کنـــــــار مـن روی ابــــرها
من غـــــــــرق آن همــه مهـــــربــانـی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 2035
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390
|
|
|